بچه جون به حرف بزرگترت گوش «نده».
۰.
چند وقت پیش داشتم با یه نفر صحبت میکردم،
گفت «قبول داری که ایمان، اساسا، به معنی پذیرش چیزیه که درستیش برات ثابت نشده؟»
گفتم «نه. توی ذهن من درست برعکسه! ایمان یعنی پذیرش و عمل بر مبنای چیزی که درستیش برات ثابت شده.»
البته این یه سوال و جواب فرعی توی صحبتمون بود و به همین خاطر زود ازش رد شدیم. و شواهد چندانی برای حرفم نیاوردم.
توی این نوشته میتونه شواهد خیلی زیادی در این باره بخونه.
۰.۱.
همونطور که توی یکی از نوشتههای قبلی گفتم، این استدلال، استدلال پدران ما برای غالب کردن افکارشون به ما بوده و هست:
درسته که تو نمیدونی این کار برات ضرر/سود داره، ولی باید ترکش کنی/انجامش بدی.
سمّ میکشه، حتی اگه ندونی داری سم میخوری.
خب راستش من با این استدلال رویکرد موافق نیستم و فکر میکنم قرآن هم موافق نباشه.
گفتم قرآن، میدونم الان نزدیکه که خمیازه بکشید. واقعیت اینه که منم با شنیدن این کلمه خوابم میگیره.
بهترین و مودبانهترین کار موقع حرفهای کلیشهای و تکراری و بیخاصیتی که از این کتاب بهمون گفتهاند چرت زدنه، و مغز ما هم در بهترین حالت با این احساس شرطی شده. (امیدوارم!)
ولی همونطور که من با وجود خمیازهام دارم نوشتن این مطلب رو ادامه میدم، امیدوارم شما هم با وجود خمیازههاتون تا آخرش بخونید! به امید روزی که حداقل بچههای ما موقع شنیدن این کلمه خمیازه نکشن.
داشتم میگفتم، به نظرم قرآن نمیخواد ما مومنین موش باشیم، حرف گوش کن باشیم، کارای خوب(ی که بهمون میگن) رو انجام بدیم*، و از همه مهمتر به حرف بزرگترامون گوش بدیم. بزرگترهایی مثل پدر و مادر، رهبران جامعه، دانشمندا، آخوندا و ... چه برسه به رسانهها و سلبریتیها و بقیهی مردم.
چیزی که قرآن ازمون میخواد اینه که «کامل» روی پای خودمون بایستیم. محکم. با سنگینی مسئولیت روی شونههای خودمون.
البته تن دادن به چنین خواستهای توسط بزرگترها خیلی سخته، خودتون رو بذارید به جای پدر و مادرها، رهبران جامعه، دانشمندا، آخوندا و ....
این میشه که دست به تحریف میزنیم و یه سری آیهها رو برای کوچیکترامون نمیخونیم، یا اگه میخونیم اونطوری که دوست داریم معنیشون میکنیم.
ولی حالا یه کوچیکتر رفته و خودش کمی قرآن رو خونده:
(پیشاپیش از جسته و گریخته بودن مطالب عذر میخوام.)
۱.
حتما کلمهی «بینه» و همخانوادههاش رو خیلی توی قرآن دیدهاید.
احتمالا زیاد به معنیش فکر نکردید،
فرهنگ معین میگه:
(بَ یِّ نِ) [ ع . بینة ] ( اِ.) دلیل آشکار، برهان واضح . ج . بینات .
پیامبرا برای قومهاشون دلایل «آشکار» و برهانهای «واضح» میآوردن.
«بینه» یعنی چیزی که وقتی میشنویش شیرفهم میشی. چیزی که وقتی میشنویش میگی «آها! پس اینطوریه!».
واقعا سخته که معنی کلمهی «واضح» رو واضحتر کرد!
شاید چیزی مثل کلمهی «بدیهی» باشه.
نمیدونم بخندم یا گریه کنم، اونقدر فضای تبلیغات دینیمون با استدلالهای مزخرف و اشتباه و بیربط و پرتکلف و نفهمیدنی پر شده که باید این موضوع رو توضیح داد که دعوت پیامبرا به چیزهای واضح هست، استدلالهای پیامبرها کاملا ساده و فهمیدنی و دقیق هست.
یاد نقل قول انیشتین میافتم:
You do not really understand something unless you can explain it to your grandmother.
استدلالهای دینی حتی برای مادربزرگها هم قابل فهم هستن.
(یکی از معیارهای من برای تشخیص علما در هر زمینهای همینه، اگه ببینم کسی جواب سوالی رو به صورت پرتکلف و سخت و نفهمیدنی میده، میفهمم توی اون رشته عالم نیست.)
چرا با وجود این همه تکیهای که قرآن روی این کلمه و همخانوادههاش کرده، ما فکر میکنیم ایمان اساسا با فهمیدن چندان سر سازگاری نداره؟
چرا فکر میکنیم همهچی داره پشت یه دیوار اتفاق میافته که ما هیچ راهی بهش نداریم و ناچاریم با ظن و گمان و اعتماد به حرف دیگران دربارهی پشت دیوار حدسهایی بزنیم؟
۲. (این بخش حوصلهتون رو سر میبره، نخونیدش!)
کلمهی دیگهای که زیاد توی قرآن میبینیم «تکذیب» و کلمات مشتق شده از این مصدر هستن.
دوباره از دکتر معین کمک میگیریم:
(تَ) [ ع . ] (مص م .) دروغ شمردن ، منکر شدن .
به طور کلی فضای کذب و تکذیب با هم متفاوته:
توی کذب: دروغگو، طرف مقابلش رو فریب میده (یا حداقل سعی داره این کارو بکنه)،
ولی توی تکذیب: مکذّب در حالی که حرف طرف مقابلش رو قبول داره، اون رو انکار میکنه.
گویا خدا پیشفرضش اینه که حقانیت دعوتش اثباتشده است، تنها تفاوت آدمها در پذیرش یا انکار این حقانیت هست.
(به یاد بیارید این آیه رو: ا فی الله شک؟ آیا در خدا شکی هست؟)
(یکی از نتایجی که من از این آیه میگیرم اینه: چیزی که درش شک کنی، خدا نیست.)
(گفتم که، آیات قرآن رو جدی میگیرم!)
۳.
همونطور که قبلا گفتم من حرفای قرآن رو جدی میگیرم، اونها رو تعارف و شوخی فرض نمیکنم.
پلهی اول و اصلیم برای فهم قرآن هم، میزان دانش و هوش و فهم شخص خودم هست.
سایت تنزیل میگه که عبارت «الاعمی و البصیر» (تقابل کور و بینا) ۵ بار توی قرآن اومده. حتما میدونید که کلمات مربوط به این دو کلمه توی قرآن خیلی زیادن (کلماتی مثل ظلمات و نور و صم و بکم و عمی).
خدا (با فرض وجودش) اهل جو دادن نیست، اهل توهین کردن هم قاعدتا نباید باشه، طبیعتا حقانیت خودش رو هم با آرایههای ادبی نباید ثابت کنه (تازه با فرض اینکه کوچکترین میلی برای اثبات حقانیت حرفاش داشته باشه***)،
با همهی این پیشفرضها بیاید یکی از این آیهها رو بخونیم:
مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمَىٰ وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ ۚ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا ۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿٢٤ هود﴾
وصف این دو گروه، همانند کور و کر و بینا و شنوا است، آیا برابرند؟ آیا متذکر نمیشوید؟
هیچ «ترفند تفسیری»(!) یا «تکنیک ادبیات عرب مربوط به هزار سال پیش» یا «روایت عجیب و غریبی از جلد ۶۴ بحارالانوار» لازم نیست:
تفاوت مومن و کافر، در دیدن و ندیدنه. دیدن چیزهای واضح (بینات)، و ندیدن چیزهای واضح (تکذیب).
(یک نتیجهی اولیه از چنین آیاتی اینه: کسی که با وجود شواهد کافی برای فرگشت اون رو نمیپذیره، مرتبهای از کفر رو در خودش داره.)
۴.
وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ (۱۰ ملک)
و میگویند اگر شنیده بودیم یا تعقل کرده بودیم، در میان اهل آتش نبودیم.
این جملهایه که جهنمیها به نگهبانای جهنم میگن.
جایی رو به یاد ندارم که احدی از جهنمیها گفته باشه:
اگه به حرف پدرم/بزرگترم/آخوند محلهمون/رهبرم کرده بودم جهنمی نبودم.
(فقط یکجا توی ذهنم هست که میگه یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا (۲۷ فرقان)، ای کاش با رسول همراهی میکردم. دقت دارید که رسول مساوی نیست با آخوند و آیتالله و رهبر.)
اتفاقا هرجا جهنمیها از پدر/بزرگتر/آخوند محله شون صحبتی به میون میارن بر علیه این افراد هست!
۵.
مثلا داستان حضرت ابراهیم با پدرش رو در نظر بگیرید.
یکی از عبرتهای واضح این داستان سرپیچی ابراهیم از نظر پدرش هست. قرآن به ما یاد میده که اگه کاری رو درست دونستیم نه تنها مجازیم از دستور پدرمون سرپیچی کنیم، بلکه وظیفه داریم او رو ارشاد کنیم، و حتی اگه پدرمون دچار انحراف بزرگی بود ازش تبری بجوییم. (البته در تمام این مراحل ابراهیم نهایت ادب و مهربانی رو با پدرش رعایت میکنه.)
کاش میدونستم «وجوب اطاعت از پدر» چطوری استنباط شده. از وجوب احترام به پدر نتیجه گرفته شده؟ چه نتیجهگیری بیربطی!
(تکرار میکنم: من واقعا بیسواد، خنگ، نفهم، و مریضالقلب هستم. ولی تنها نقشهی راهی که دارم فهم خودمه.)
۶. (توی این بخش به جای عبارت «آیتالله خامنهای» اسم مرشد فکری/سیاسی/اجتماعی تون رو بذارید. مثلا محمدرضا شعبانعلی :) )
از اون بدتر، بذارید نظر جهنمیها رو راجع به رهبران و بزرگانشون بشنویم:
وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا، رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا کَبِیرًا (۶۷ و ۶۸ احزاب)
و میگویند پروردگارا! همانا ما از فرمانروایان و بزرگانمان اطاعت کردیم، در نتیجه گمراهمان کردند. پروردگارا! آنان را از عذاب دو چندان ده، و کاملا از رحمتت دورشان ساز. (ترجمه شیخ حسین انصاریان)
میدونم، بسیاری از افراد وقتی چنین آیاتی رو میشنون یاد ترامپ و اوباما و نتانیاهو میافتن.
نوشتهی قبلی رو خوندید؟ اینا توی ذهنشون ترامپ بده و آیتالله خامنهای خوبه. پس وقتی این آیه رو میخونن اصلا آیتالله خامنهای یه لحظه هم به ذهنشون نمیرسه. سریع میگن: «احسنت! ببین قرآن چقدر زیبا و حکیمانه حال آمریکاییها و اسرائیلیها رو در اون دنیا به تصویر کشیده. خدایا شکرت که ما آمریکایی نشدیم.»
قرآن به این آدما هیچی نمیتونه یاد بده. اینا اصلا به یاد تناقضها هم نمیافتن، چه برسه به اینکه بخوان از تناقضها چیز یاد بگیرن.۴
این آیه، برای امثال من که آیتالله خامنهای رو دوست داریم، زمانی آموزنده است که دقیقا به یاد ایشون بیفتیم. ما که از ترامپ اطاعت نمیکنیم. ما مطیع امر رهبریم. پس باید مواظب باشیم رهبر جزو اون دسته از بزرگانی نباشه که توی اون دنیا چنین حرفی دربارهشون میزنیم. به گونهای از رهبر اطاعت نکنیم (کورکورانه) که اون دنیا به غلط کردن بیفتیم.
(به تفاوت جملهها دقت کنید. به نظرم منظور آیه این نیست که یه عده هستن که اطاعت ازشون موجب جهنمی شدنه و یه عدهی دیگه هستن که اطاعت ازشون موجب بهشتی شدن؛ آیه میگه اساسا از هیچ کس اطاعت کورکورانه نکنید.)
۷. (این قسمت رو مذهبیها بخونن، اونایی که به حرف مراجع تقلید/علما/صلحا/آخوندا گوش میدن.)
به نظر میاد هنوز یه عده از بزرگترا توی ذهنتون هستن که به خودتون اجازه میدید ازشون حرف شنوی داشته باشید و حرفاشون رو بدون دلیل معتبر و مستقل و محکم قبول کنید. (خندهی شیطانی)
منظورم بزرگان دینی هستن،
همون افرادی که کلی روایت دربارهشون شنیدهایم، مرزداران اسلام، ورثهی انبیا، فارجعوا الی روات احادیثنا، و غیره.
بذارید یکی دوتا آیه هم دربارهی این افراد بخونیم. هرچند دربارهی این افراد خیلی آیه داریم توی قرآن. آیاتی که احتمالا هیچ وقت متوجه نشدهاید که مستقیما دربارهی آیتاللهها و آخوندها هستن:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّـهِ (۳۴ توبه)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، همانا بسیاری از عالمان یهود و راهبان اموال مردم را به باطل میخورند و همواره از راه خدا باز میدارند.
اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلَـٰهًا وَاحِدًا ۖ لَّا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۳۱ توبه)
آنان دانشمندان و راهبانشان و مسیح پسر مریم را به جای خدا به خدایی گرفتند. در حالی که مامور نبودند جز این که معبود یگانهای که هیچ معبودی جز او نیست را بپرستند. منزه و پاک است از آنچه شریک او قرار میدهند.
از امام صادق و امام باقر (علیهما سلام) نقل شده که:
«به خدا سوگند آنان ( یهود و نصارى ) براى پیشوایان خود روزه و نماز بجا نیاوردند ولى پیشوایانشان حرامى را براى آنان حلال ، و حلالى را حرام کردند و آنها پذیرفتند و پیروى کردند و بدون توجه آنان را پرستش نمودند.»
باز هم میگم، تنها راه آموزنده بودن این آیه برای الان و اینجا، اینه که اون رو با علمای اسلام تطبیق بدیم. و اصلا بگیم این آیه دربارهی علمای دین گفته شده و اختصاصی به دین یهود نداره. در غیر اینصورت این آیه به هیچ درد الان و اینجا نمیخوره و مربوط میشه به ۱۵۰۰ سال پیش عربستان، و جای قرآن هم میشه طاقچهها و پستوی کمدها.
۸.
میدونم. این پست کمی یکطرفه شد. بر علیه بزرگترها.
ولی اجازه بدید بعد از عمری که این جمله رو در هر موقعیت مربوط و نامربوطی شنیدهایم: «بچه جون به حرف بزرگترت گوش بده.»، یک پست یک طرفهی طولانی دربارهی دلایل قرآنی گوش ندادن به حرف بزرگتر بنویسیم.
البته این نوشته اونقدرها هم یکطرفه نیست. واقعا قرآن برای بزرگترها ارزش چندانی قائل نیست.
خیلی پرحرفی کردم.
ممنون که تا اینجا همراه بودید. :)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
* کاری که بهمون گفتهاند خوبه کجا و کاری که میدونیم خوبه کجا!
(فکرتون رو آزاد کنید، ممکنه نماز خوندن کار خوبی باشه که بهمون گفتن، و نماز نخوندن کاری باشه که میدونیم خوبه و غیره.)
(اساسا باید با فکر باز به سراغ قرآن رفت، خیلی باز، تا جایی که ممکنه، باید تمام پیشفرضها رو در مواجهه با قرآن کنار گذاشت. فکر پر از کلیشه، فکری که از قبل تمام تصمیماتش رو گرفته، با خوندن قرآن به هیچ چیز مفید و جدیدی نمیرسه.
پست قبلی در این رابطه خیلی مهمه.)
** اینم نکتهی جالبیه: تقریبا جایی در قرآن به موضوع دروغگویی اشاره نشده! (اشاره شده؟ کجا؟)
شاید یکی دو جا حرف از کذب هست، که اون جاها هم بیشتر به معنی همون تکذیب و منکر شدنه.
*** یه آدم وقتی یه ذره بزرگ میشه، دیگه حال نمیکنه استدلالهاش رو برای آدمهای کوچولو توضیح بده (مگه دلیل محکم و خاصی داشته باشه، که در این صورت هم اگه مردم حرفاشو قبول نکردن براش هیچ اهمیتی نداره). خدایی هم اگه وجود داشته باشه منطقیه که همینطوری باشه. (میدونم قیاس مسخرهایه، ولی گفتم که معیارم دانش و هوش و فهم شخص خودم هست.)
۴. شاید: هیچ راهی برای یادگیری وجود نداره، مگر این که از شاهراه تناقض میگذره. مخصوصا در یادگیری قرآن.