می دانم که هیچ نمی دانم

می خوام به بهانه ی کتابی از پوپر این پست رو براتون بنویسم. پیشاپیش می گم که توی این نوشته خیلی پر حرفی کرده ام، این پست احتمالا برای کسایی که به فلسفه علاقه ی چندانی ندارن خسته کننده خواهد بود. در ضمن بی سوادیم رو ببخشید.

راستش من هنوز حوصله ی خوندن کتاب هایی که "خود فلاسفه" نوشته اند رو ندارم، یه علتش اینه که احساس نیاز نمی کنم و حتی یه زمانی تقریبا مخالف فلسفه بودم. یه علت دیگه اش اینه که تا حالا چنین تجربه هایی نداشته ام (یا حداقل یادم نمی آد).

البته هر وقت که از دور به آتششون نزدیک شدم، گرمای مطبوعی رو احساس کردم، چه وقتی که گزاره هاشون رو توی کتاب های دیگه خونده ام، چه وقتی که کتاب فوق العاده ی "دنیای سوفی" رو می خوندم، و چه وقتی که حتی توی کتاب فروشی ها و کتابخونه ها کتاب هاشون رو ورق زده ام.

شاید بزرگ ترین مشکلی که با فلسفه و فلاسفه دارم این باشه که ذهنم رو خیلی شلوغ می کنن، حس می کنم خیلی اوقات خوب می فهممشون، اون قدر خوب که حرف هاشون خیلی منطقی به نظرم می رسه، به هر حال آدم های باهوشی بوده اند و بعضا خوب حرف زدن رو هم بلد بوده اند، اون قدر خوب حرف می زنن که همراهشون می شم، همراهِ همه شون! به تمام گزاره های ضد و نقیضشون ایمان میارم، و یادم می ره که مسیر خودم و انتخاب خودم چی بوده، (احتمالا یادتون هست که درباره ی یه تکنیک فکر کردن صحبت کردم، این به اون مربوطه). هر چند به گمانم این یه مشکل شخصیه، مخصوصا وسواس فکریم باعث می شه نتونم "کل نگری" خودم رو حفظ کنم و مدام توی دریای فلسفه غرق بشم .... بگذریم.

ولی همون طور که گفتم از دور گرماشون رو دوست دارم، این کتاب هم یکی از همون کتاب ها بود که می تونستم گرمای تفکر احتمالا مشهورترین و تاثیرگذارترین فیلسوف قرن بیستم رو روی پوست مغزم (!) احساس کنم. کتابی که تشکیل شده بود از چند مصاحبه و دو سخنرانی.

بعضی از چیزایی که از کتاب یادم مونده اینا هستن:

1.

یکی از چیزایی که مکرر در جای جایِ کتاب تنفرش رو نسبت بهش ابراز می کنه "پیچیده گویی" و "رازآلود حرف زدن"ِ فلسفه ی آلمانیه. یک جا می گه هگل با نحوه ی نوشتنش زبان آلمانی رو به گند و کثافت کشید، و ابراز تاسف می کنه از این که هگل تا این اندازه مشهور شد و بعد از او بود که پیچیده گویی به نوعی کلاس تبدیل شد و فرض بر این قرار گرفت که هر کس پیچیده تر صحبت کنه داناتره و داره حرف های مهم تری می زنه.

جای دیگه ای به این اشاره می کنه که وقتی پیچیده گویی می کنید، دیگه کسی نمی تونه نقدتون کنه، حتی نمی تونه بگه حرفتون غلطه! چون دقیق و علمی صحبت نکرده اید.

شاید یکی از عللی که این چنین با رازآلود صحبت کردن مشکل دارن، این باشه که خودشون در زمینه ی علوم طبیعی (فیزیک) کار کرده اند و به همین خاطر زبانِ ساده و دقیقِ علم رو برای فلسفه مناسب تر می دونن.

وقتی این بخش از حرف هاشون رو می خوندم، مدام به یادِ یه سری از عبارات دینی خودمون می افتادم؛ درباره ی جمله ی اخیر حرف بسیاره، می گذرم.

در ضمن به این هم فکر می کردم که در مقابلِ این تخطئه ی جنابِ پوپر، نیچه قرار داره با اون زبان افسونگر و با شکوهش. اگه قرار بود همه به حرف پوپر گوش بدن، کتاب هایی که امروز از نیچه می خونیم، هیچ گاه نوشته نمی شدند.

2.

درباره ی حکومت،

می گفتن که یکی از سوال هایی که در تاریخ فلسفه مدام پرسیده شده، و فیلسوفان بهش پاسخ داده اند، این بوده که "چه کسی باید حکومت کنه؟" و بعد می گفتن این سوال اساسا غلطه، و راه به جایی نمی بره؛ بلکه سوال درست اینه که "چگونه می توان حکومت را، تا حدودی، آن چنان تحت فشار قرار داد که کارهای خیلی زشت و وخیم انجام ندهد؟".

در پاسخ به سوال اول جواب های مختلفی وجود داره: حکومت نخبگان، حکومت توده، ولایت فقیه، و ...

ولی به نظر پوپر نخبگان رو چه کسی تعیین می کنه؟

ولی فقیه رو چطور؟

ما هیچ گاه نمی تونیم بهترین حاکم رو انتخاب کنیم. به همین خاطر این سوال از اساس اشتباهه.

و در پاسخ به سوالِ جدید، پوپر می گه: از این راه که دولت را بتوان برکنار کرد. اساسِ دموکراسی این است که بتوان دولت را بدون خونریزی برکنار کرد. و تنها از این راهه که می شه بهترین دولت ممکن رو داشت.

3.

شاید برای شما هم سوال باشه که چرا آمریکا تا به حال به خاطر بمب اتم عذرخواهی نکرده؟

و چطور چنین کارِ وقیحانه ای رو انجام داده و هنوز به خودش اجازه می ده سرش رو بالا بگیره؟!

توی این کتاب در این باره صحبت می شه، و دلایل منطقی و قانع کننده ی آقای پوپر رو در این باره می خونیم؛ (این جملات با لحنِ تمسخر نوشته نشده، توی این نوشته من طرفِ پوپر هستم!)

این که برای تحلیل دقیق موضوع باید خودمون رو جای تصمیم گیران آمریکایی در اون تاریخ قرار بدیم.

این که آمریکایی ها نگران بودن که هیتلر شروع به ساختِ بمب اتمی کرده باشه و شواهدی هم برای نگرانیشون داشته اند. به همین خاطر مجبور شده اند خودشون زودتر بسازنش.

بعد از ساخته شدن بمب اتم، آمریکایی ها در مقابل این پرسش قرار داشتند که آیا علیه ژاپن از این سلاح استفاده کنند یا نه.

از طرفی استفاده از این سلاح باعث خاتمه ی سریعِ جنگ می شد و از تلفات دو طرف جلوگیری می کرد و مخصوصا جان سربازان و شاید بسیاری از مردمِ آمریکا رو نجات می داد.

در ضمن در اون زمان، فرصت کافی برای تصمیم گیری وجود نداشت.

و به ذهنشون نرسیده که بمب رو روی جزیره ای غیر مسکونی، یا روی یکی از ناوهای جنگی ژاپن بندازن.

در این باره چندتا چیز به ذهنم می رسه، شما شاید بتونید کمکم کنید:

آیا اینطوری هر جنایتی رو نمی شه توجیه کرد؟ مشکل استدلال کجاست؟ استدلال منطقی به نظر می رسه، ولی واقعا آیا اینطوری هر جنایتی رو نمی شه توجیه کرد؟

شاید یه مشکل استدلال این باشه که "مگه هدف از جنگ حفظِ جانِ ملته؟ چیزهای مهم تری از جانِ چند میلیون نفر انسان وجود نداره؟"

به تجربه دریافته ام که با شیطان نمی شه منطقی بحث کرد، شیطان خیلی منطقیه لامصب! (نمی گم این استدلال شیطانیه، فقط می گم این جمله باید گوشه ی ذهنمون باشه.)

شاید اگه یکم تجربه ام بیشتر بود اصلا چنین بحثی رو نمی نوشتم و حین مطالعه با یه پوزخند ازش رد می شدم، و توی دلم یا زیر لب می گفتم "خر خودتی."، ولی هنوز اون قدر تجربه ندارم.

4.

پوپر به فیلسوف خوشبین معروفه، مثلا یه جمله داره که به نظرم خیلی می تونه افکارش رو برامون روشن تر کنه: (تکرار می کنم، خواهشا این جملات را با لحنِ بعضی خبرگزاری ها و کانال های بصیرت پراکنِ تلگرامی نخونید، من توی این نوشته طرفِ پوپر هستم، بدون هیچ طعنه ای، بدون هیچ تمسخری، بدونِ هیچ خشمی.)

"ما امروز در غرب اروپا و در ایالات متحده ی آمریکا، در دنیای به مراتب بهتر و عادلانه تر از آن چه تا کنون وجود داشته زندگی می کنیم. هر کس بخواهد، می تواند فورا آن را ببیند."

با تامل روی این جمله، از نگاهِ پوپر، می شه چیزهای زیادی یاد گرفت ....

شاید، شاید، شاید، شهرتِ ایشون هم به همین خاطر باشه، وقتی در این حد به آمریکا حال بدی و ازش تعریف کنی، طبیعتا قوی ترین رسانه ها هم به خدمتت در میان.

خود پوپر در جایی از همین کتاب می گه از حرف های من خیلی استفاده ی تبلیغاتی شده، و اصلا اون طور که دوست داشته ام حرف هام فهمیده نشده اند. اصلا خیلی از کسانی که سنگِ من رو به سینه می زنن مشهورترین کتابم، جامعه ی باز و دشمنان آن، را هم نخوانده اند.

 

امید وارم خسته تون نکرده باشم، و به اندازه ی یک گفتگو درباره ی یک کتاب، براتون لذت بخش بوده باشه.

راستی همون طور که می دونید، اگه این کتاب رو دوست داشتید می تونید بهم بگید که بدمش بهتون. :)


موضوعاتِ مرتبط:
✿شمیم زندگی✿ ۱۳ تیر ۹۵ , ۱۰:۵۴
حتمامیخونمش:)
تشکربابت معرفی تون...
واقعا پرحرفی کردید.نخوندمش فعلا

فقط شما هستید که اجازه دارید چنین حرفی بهم بزنید و کامنتتون پاک نشه!

سلام :)

2- اتفاقا دمکراسی اصلا موفق نشده کاری کنه جکومت ها کارهای زشت و وخیم نکنن. حداکثر باعث شده این کارها رو پنهانی بکنن. یا حتی بدتر این کارهارو آشکار بکنن ولی کار زشت رو خوب جلوه بدن و تطهیرش کنن.
در ضمن این نگاه حداقلی واقعا چندش آوره. یعنی بر فرض که به همچین جایی رسیدیم تمومه؟ دیگه هدفی نیست؟

3- مشکل استدلال واضحه: داره دروغ میگه

مقدمه استدلال که به این نتیجه رسیدن که جان های کمتری گرفته میشه یا به این فکر نرسیدن که یه جای خالی بمب رو بندازن دروغه.

اصلا انداختن بمب نقطه عطفی در تاریخ آمریکا نیست. آمریکا به طور طبیعی قبل و بعد اون حادثه روالش همینه. اگه کار دیگه ای می کرد عجیب بود و تحلیل میخواست. اصلا آمریکا که هیچی این روال همه مستکبرانه. مثلا فکر میکنی اگه یکی مثل نادر شاه همچین سلاحی داشت ازش استفاده نمیکرد؟ وقتی هدف رو از کل بشریت به دفاع از یک کشور تقلیل بدی نتیجه دیگه ای حاصل نمیشه.
در این مورد یه نظر سنجی اخیرا تو آمریکا انجام شده بود که اگه انداختن بمب توی تهران که مثلا حدود دویست هزار تا کشته داره باعث نجات جان بیست هزار سرباز آمریکایی بشه با این کار موافقین یا نه. اکثریت مطلق موافق انداختن بمب هسته ای بودن. اونوقت توی کشور با چنین تفکری واقعا انتظار میره دولتش به خاطر بمب شصت سال پیش عذر خواهی کنه؟
حالا میشه مسئله رو طور دیگه ای مطرح کرد: بر فرض که یه جایی و توی یه جنگی به این نتیجه رسیدیم که اگه الان صدهزار نفر آدم عادی رو بکشیم جنگ تموم میشه و دویست هزار تا سرباز کشته نمیشن. حالا اخلاق چی جکم میکنه. نظر من اینه که جدای از این که باید بین سرباز ها و مردم عادی فرق گذاشت و اصلا حق کشتم مردم عادی رو نداریم، اصلا حق این رو هم نداریم که عده ای رو قربانی کنیم تا در آینده عده ای زندگی کنن. این اصلا در اختیار بشر نیست که چنین تصمیمی بگیره.

4- این که گفته غرب کنونی از جوامع قبل بهتره که اصلا قابل قضاوت نیست. چون باید بگه از چه نظر بهتر. پس این مثل اینه که اصلا چیزی نگفته باشه.
این که گفته عادلانه تره باید پرسید عدالت بین چه کسانی؟ تمام مردم جهان یا فقط مردم غرب. اگه منظور همه جهانه که واقعا میشه با یه لبخند از جمله عبور کرد. اگه منظور خود غربه خوب مطالعه بیشتری در مورد تاریخ غرب لازمه که من ندارم. ولی بعبد نیست غرب کنونی از غرب چندین سال پیش عادلانه تر باشه.(البته این عدالتیه که هیچ ارزشی نداره چون فقط جامعه محدودی رو در بر مییره)

-من کتابو میخام:)

به!! سلام! :)
2.
می گفت همین که پنهانی می کنن هم یه دستاورده، بالاخره عمومِ دنیا بیشتر خواهانِ صلح شده اند و دموکراسی این قدرت رو بهشون داده که سیاستمدارها جرئت ندارن علنی ظلم کنن.
این نگاه حداقلی به خاطر وضع موجود هست، هر وقت که این برآورده شد، شاید اهداف جدید به وجود بیاد. (من حسِ خوبی نسبت به کسایی که توی کار نیستن، و شعارهای گنده گنده می دن ندارم. بعضی وقتا ما شبیه چنین آدمایی می شیم.)
3.
درباره ی انداختنش روی جای خالی، یه سری صحبت دیگه کرده بود که نیاوردمش. حالا بعدا خودت بخونش. (چون شبیه توجیه بود، دیگه اینجا تکرارش نمی کنم)
این خیلی مهمه: داره دروغ می گه؟ یا داره اشتباه می کنه؟ (یه مشکلی که دارم خیلی دیر به این نتیجه می رسم که یکی داره دروغ می گه. تو چطوری به این نتیجه می رسی؟)
"وقتی هدف رو از کل بشریت به دفاع از یک کشور تقلیل بدی نتیجه دیگه ای حاصل نمیشه."
آمریکا ادعای اینو نداره، اگه ادعای این رو داشت کار باهاش ساده تر بود. ادعای کل بشریت رو داره. (که البته توی همین بخش می گه: "آمریکا در حالی که می تونست جونِ سربازهاش رو نجات بده، نمی تونست اون ها رو به کام مرگ بفرسته." شبیهِ این جمله رو خیلی شنیده ام تو جاهای مختلف، این می تونه یه تناقض با ادعای منجی بشریت بودنِ آمریکا باشه.)
"اصلا حق این رو هم نداریم که عده ای رو قربانی کنیم تا در آینده عده ای زندگی کنن. این اصلا در اختیار بشر نیست که چنین تصمیمی بگیره."
یعنی با علم، باید بذاریم در آینده تعداد بیشتری آدم کشته بشن؟ (می تونی در حالتِ وجود یه بیماری واگیردار دوباره به حرفت فکر کنی)
4.
از نظر رفاه و عدالت و .... گویا عدالت بینِ همه ی مردم جهان. (من نمی تونم با لبخند عبور کنم)
یه جمله ای در همون بخش داشت، به این مضمون:
قطعا عدالت برای جهان با عدالت برای یک دهکده متفاوته، ما نباید انتظار داشته باشیم همون طور که می شه عدالت رو در یک دهکده ی کوچک و ساده برقرار کرد، در جهان هم به همون صورت برقرار بشه.
در کل یه چیزی توی حرفاش به چشمم می خورد:
این که نظامِ مورد قبول و مورد علاقه ات روی کار باشه، بعد مدام این رو تکرار کنی که وضع موجود خیلی خوبه، اگه می خواید بهبودی بدید باید توی همین چارچوب و در ادامه ی همین راه باشه و .... شبیهِ حرفای ما درباره ی انقلابمون، که وضع بهتر شده و ....
احتمالا ما هم وقتی نظامِ مورد علاقه مون به قدرت برسه توی جهان، همین حرفا رو می زنیم.
در واقع باید یه محکِ قوی تر برای نقدِ وضعِ جهان داشته باشیم. چون در غیر این صورت موافق های آمریکا، موافقِ وضع هستن، و مخالف هاش مخالف.
- کی میای مشهد؟ :)

2- این که پنهانی شده واقعا یه دستاورده؟ به نظر میرسه پسرفت باشه چون تحمیق هم به ظلم اضافه شده. مشکلات دیگه هم هست. مثلا سیاستمدارها لازم میبینن مردم رو به کارهای لهو مشغول کننتا توجهات منحرف شه در حالی که تو نظام های استبدادی این کمتر بوده.

از نحوه بیانی که تو پست هست برداشت کردم ایشون نظرش اینه که سوال "چه کسی باید جکومت کند تا حکومت عادلانه شود" پاسخ درستی نداره پس سوال ساده تری میپرسیم و بهش جواب میدیم و خوشحالیم. این به نظرم زشت بود! اما اگه منظور اینه که "هدف غایی همون حکومت عادلانه است ولی فعلا وسعمون در این حده کاری کنیم که حکومت کارای وخیم انجام نده پس این کارو میکنیم ولی قبول داریم این اصلا هدف نبوده و فقط قدم اول بوده" اون وقت مسئله فرق میکنه. اون وقت به نظرم ایشون اصلا حرف جدیدی نزده و فقط همون سوال قدیمی "چه کسی باید جکومت کند تا عدالت برقرار شود" رو به چند مرجله تقسیم کرده و به زعم خودش مرحله اول رو حل کرده و برای بقیش کاری نکرده.
در مورد جمله توی پرانتز هر چند در نگاه اول باهات موافقم و حس خوبی ندارم اما دفت که میکنم انقلاب های بزرگ توسط همین افراد انجام شده.

3-توی بحث ما فرقی نمیکنه که داره دروغ میگه یا اشتباه میکنه. هدف ما که قضاوت شخصیت گوینده نیست. مهم اینه که جمله غیر معقوله. اما این که نوشتم داره دروغ میگه با این پیش فرض بود که ایشون اهل تحقیق و مطالعه است و در این زمینه از من خیلی استاد تر و پر مطالعه تره و به منابع بیشتری درسترسی داره. پس من اگه بگم داره اشتباه میکنه یه جورایی خودمو مسخره کردم. پس اگه حرفاش به نظرم واضح بیاد که غلطه یا من خیلی خنگم(!) یا داره دروغ میگه. با توجه به این که نفس آدم خودش رو بری از شق اول میدونه پس باید بنویسم داره دروغ میگه!

اگه امریکا ادعای کل بشریت رو به این معنا که ما داریم حرف میزنیم داشت معناش این بود که در شرایط برابر حاضر بود اون بمب هسته ای رو روی یکی از شهرهای خودش هم منفجر کنه تا جنگ متوقف شه چون نباید فرقی بین کشور ها بزاره یا مثلا الان حاضره پهباداش در صورت لزوم مردم خودشو هم منفجر کنن واضحه هیچ مسئول امریکایی چنین حرفی نمیزنه و عملکردشون هم این نیست مثلا واکنششون توی انفجارهای یازده سپتامبر رو با واکنششون به انفجار اخیر توی عراق (با همون حدود تلفات) مقایسه کن اون وقت راحت میشه فهمید حتی با ادعای این که به فکر بشریت باشن هم خیلی فاصله دارن.

یعنی حق داریم یک عده که بیماری واگیر دار دارن رو بکشیم تا بقیه بیمار نشن؟ نتیجه به نظرم همونه. حق نداریم. به هر حال توجه کن شرایط اصلا مشابه نیست. توی این مورد کسانی که قرار بکشیم خودشون مریضن و قراره به زودی بمیرن و یه جورایی در صورت زنده بودن عامل مرگ بقین. در حالی که تو مورد قبل هیچ کدوم از اون شرایط نبود.
بله با علم بگذاریم در آینده بمیرن. به هر حال این علم برای بشر هیچ وقت اون قدر قطعی نیست. شاید از دلایلی که وجدان من چنین کاری رو رد میکنه این قطعی نبودن پیش بینی های آیندست.

4- حجم ظلمی که الان داره به بشر میشه سابقه نداشته. یه نگاه ساده به کشور های جنگ زده که عاملش همین کشورهای غربی بوده یا یه نگاه به کشور های فقیر آفریقایی که ثروتشون توسط همینا ربوده شده بکنیم مشخص میشه. البته دلیل این که ظلم بیشتر شده این نیست که دمکراسی اومده. بلکه به خاطر پیشرفت تکنولوژی توانایی ظلم کردن بیشتر شده ولی به هر حال دموکراسی اصلا نتونسته این ظلم رو کنترل کنه. از نظر عقلی هم از دموکراسی چنین کاری بر نمیاد. خیلی سادست: همین که دیدی به نفعه به یه جایی حمله کنی اول رسانه ها رو مامور میکنی که درخواست حمله رو توی توده به وجود بیارن بعدم به خاطر خواست و صلاح عمومی حمله میکنی و همه هم خوشحالن. تا به حال که این طور بوده. مشکل اصلی هم همینه که دموکراسی این فرض رو داره که حق با اکثریته در حالی که اصلا این طور نیست و اکثریت کاملا قابل جهت دهیه.

خوب واضحه ما نه الان و نه وقتی نظام مورد علاقه مون توی جهان به قدرت رسید حق نداریم برا توجیهش واقعیات رو جور دیگه ای نشون بدیم. الانم این کارو نمیکنیم. اتفاقا برای ما توی انقلاب اهداف واضح بودن. محک هم میشه همین که در مجموع چقدر به این اهداف نزدیک شدیم نسبت به قبلش.
برای این که با یه نفر در مورد وضع جهان و نقد اون بحث کنیم اول باید پایه های مشترکی وجود داشته باشه. یعنی مثلا هدف از آفرینش انسان و مسیری که جامعه باید به اون سمت بره باید توافق شده باشه. برای ما  عدالت و تسلیم (توحید) میتونه بهترین محک برای سنجش عملکرد باشه.
اولیشو که حرف زدیم دومیش رو هم که حتی ادعاشو هم ندارن.

خبر میدم:)

2.

شاید از جهتِ مردم اگه نگاه کنیم، پیشرفت باشه، آگاهی مردم بیشتر شده مثلا.
منظورش اینه که این سوال غلطه از اساس، اصلا نمی شه بهش جواب داد. سوالِ معنی داری می پرسیم و بهش جواب می دیم.
شاید در ظاهر کسایی که انقلاب کردن اینطوری بودن، ولی به نظرم کسایی که انقلاب کردن و بعد انقلابشون به اهدافش رسیده، خیلی عمیق تر از این حرف ها بوده اند، چون واقعا اگه توی کار نباشی و حساب خیلی چیزها رو نکرده باشی به راحتی اوضاع از دستت در می ره. البته وسواس هم خوب نیست، یعنی لازم نیست همه ی آینده رو ببینیم تا بعد انقلاب کنیم.
مثلا یه نشانه از این درکِ عمیق می تونه این باشه که ما از اول توی انقلاب اسلامیمون داعیه ی این رو نداشته ایم که با نیروی نظامی پیش بریم، یا کشورهای همسایه رو مجبور به اطاعت از خودمون کنیم (با فرضِ توانایی، باز هم به نظرم نباید چنین کاری کرد، کارِ عمَر)، بلکه همیشه رویکرد این بوده که خودِ ملت ها قیام کنن، چون واقعا تا قبل از این که ملت ها آمادگی لازم رو نداشته باشن ما نمی تونیم انقلاب رو صادر کنیم.
3.
من همیشه خیلی خنگ بودنِ خودم رو ترجیح می دم. (هرچند فکر می کنم از خامیم باشه)
حق نداریم؟ چرا حق نداریم بکشیمشون؟ 
توجه کن که هیچ کاری نکردن هم خودش نوعی کاره، یعنی نمی تونی با این بهانه که من کاری نکردم خودت رو کنار بکشی.
4.
به نظرم فرض صفرم دموکراسی اینه که راه بهتری وجود نداره.
تو چه راهی رو بهشون پیشنهاد می کنی؟
اگه ببینیم داریم از اهداف دور می شیم چکار می کنیم؟ یکهو کنار می کشیم و می ریم خونمون و خلاء قدرت به وجود میاریم؟ یا نه، می گیم اصلاح کنیم؟ و تا ابد این اصلاح رو ادامه می دیم؟ (اصلاح درون چارچوبِ قبلی)
(می دونم که می دونی که به طور کلی باهات موافقم، فکر می کنم این سوالا و این حرفا، مفید باشه.)

توی بعضی موارد بعد از این که من کتاب رو خوندم ادامه بدیم بهتره.
اما چند تا مسئله فرعی جالب پیش اومد:
1- توی انقلاب اسلامیمون این ادعا رو نداشتیم که بقیه کشورها رو با نیروی نظامی فتح میکنیم اما بعضی ادعا ها بوده که ناشی از توی کار نبودنه. مثلا بحث اقتصاد اسلامی که هنوز هم که هنوزه در عمل نتونستیم پیاده کنیم. یا بحث جلوگیری از فساد. در این مورد انقلابیون تصورشون این بوده که  بعد انقلاب چون مسئولین مذهبی هستن خود به خود فسادی نخواهد بود. حتی احتمالا چند سال اول همین طور هم بوده. یا بحث فاصله فقیر و غنی که اصلا وضع موجود با سخنرانی های انقلابیون وقتی مقایسه میشه ادم حس میکنه باید دوباره انقلاب کنه.
در مورد همراهی مستضعفان دنیا با انقلاب هم به نظرم دید های مبالغه آمیز موجود داشته. یعنی فکر کنم انقلابی ها فکر میکردن غالب مردم مستضعف دنیا ازشون الگو میگیرن یا حداقل دل هاشون  با این انقلابه.
حتی توی بحث حمله نظامی هم زمان جنگ این ادعا وجود داشت (و به نظرم درست بود) که وارد عراق شیم و صدام رو سرنگون کنیم تا مردم عراق رو نجات داده باشیم.
کار عمر چرا غلط بوده؟ تا سرنگون کردن حکومت ستمگری که جلوی تبلیغ دین رو میگیره که خیلی معقوله. به خصوص که مردم هم طرفداری از اون حکومت نداشته باشن.

3- اگه یه حدی از اعتماد به نفس وجود نداشته باشه کار به جایی میرسه که آدم ترجیح میده به جای فکر کردن در مورد مسائل فقط حرف های بقیه رو بخونه و قبول کنه. البته حدش جای بحث داره.

نه نمیتونیم بکشیم. البته که کاری نکردن هم خودش یه کاره. خوب نکشتن هم یه کاره. این کار به اون کار ترجیح داره. بحث کنار کشیدن نیست بحث تصمیم درسته.
چرا حق نداریم بکشیکشون؟ به همون دلیلی که حق نداریم بقیه مردم رو بکشیم. به همون دلیلی که من الان حق ندارم تو رو بکشم.
استدلال:با توجه به این که تو غذا میخوری پس در مجموع مقدار غذای موجود در دنیا رو کاهش میدی و به گسترش فقر مرگ و میر ناشی از سو تغذیه کمک میکنی بنابراین من اگه تو رو بکشم احتمال داره به نفع جامعه بشری عمل کرده باشم!
4- مسئله اینه تا فکر مردم و تربیت مردم درست نشده باشه نمیشه یه حکومت عادلانه برپا کرد. حالا چه دمکراسی باشه چه استبدادی چه ولایت فقیه. چون عدالت طلبی و زهد باید در تمام ارکان حکومت وجود داشته باشه و ارکان جکومت از یه جایی به بعد خود مردمند. حالا حتی اگه بهترین فرد رو هم بزاریم در راس اگه تربیت درست نشده باشه حکومت عادلانه شکل نمیگیره(مثل جکومت امام علی)
با توجه به این مقدمه راستای تلاش علما باید این باشه که تربیت مردم درست شه و تمنای فساد بین مردم کم شه. اون وقت ساختار حکومت خود به خود درست میشه.
کاری که دموکراسی داره با مردم میکنه دقیقا خلاف این جهته. چون اولا به جای این که مردم رو بر اساس حق تربیت کنه، حق رو بر اساس خواست مردم منحرف میکنه حتی اگه نتیجش فساد باشه. ثانیا خیلی از چیزهایی که حق نیست و حتی خواست مردم هم نیست و فقط هوای نفس حاکم هست رو با تبلیغات به مردم تحمیل میکنه. یعنی تربیت در جهت معکوس.

اگه ببینیم داریم از اهداف دور میشیم خوب طبعا به فکر اصلاح میفتیم. ولی اگه بفهمیم از اول اشتباه اومده بودیم مسیر اون طرفی بود خوب جهت رو عوض میکنیم.
مسئله اینه به نظر میاد غرب اونقدر عرقه که اصلا نمیفهمه داره جهت رو عوضی میره. اون قدر دموکراسی عمق پیدا کرده و برا ذهن ها پیش فرض شده که حتی خود علمای علوم انسانیشون هم باورشون شده حق با اکثریته یا جرئت اعلام خلاف این رو ندارن. حتی کشیش هاشونم به این سمت دارن میرن. طبیعیه وقتی علما حق رو با اکثریت بدونن دیگه معنی نداره تلاش کنن مردم رو بر اساس حق تربیت کنن.

اهم

1.

دقیقا.
البته من تاریخ نخوندم، ولی توی ذهنم اینه که عمر عجله کرده، اگه ائمه بودن این کارو نمی کردن. در بسیاری از اوقات اینطور رشدِ سریع باعثِ مرگِ سیستم می شه. مثلا کسی رو تصور کن که جنبه نداره و سریع پولدار می شه؛ هنوز زندگی با 1 میلیون تومن رو یاد نگرفته که به درآمد 10 میلیون می رسه.
3.
اَفَتَطْمَعُونَ اَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلام اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ. (این آیه رو امروز خوندم، خطاب به مسلمون های ساده و خوشبین گفته شده؛ بعد از این که کلام خدا رو "فهمیدن"، تحریفش می کنن.)
"من اگه تو رو بکشم احتمال داره به نفع جامعه بشری عمل کرده باشم!"
چقدر احتمال داره؟ اگه از 50 بیشتر باشه، قبول می کنم.
4.
حق دارن تا حدودی، 
مثلا این حد از سکولاریسم در غرب به خاطر خاطره ایه که از کلیسا دارن.
در مورد دموکراسی هم فکر می کنم به خاطر خاطره هاشون باشه که اینقدر براشون مقدس شده.

حرفاییتو که جواب نمی دم، قبول دارم.

1- منم اونقدری نخوندم که در این مورد بتونم نظر بدم. :)
ممکنه اون طوری باشه که میگی. واقعا هم ازون مشائلیه که ولی باید در موردش تصمیم بگیره. اما این که اگه ائمه بودن این کارو نمیکردن رو از کجا میگی؟ ظاهرا از فرزندان امام علی کسانی در این جنگ ها حضور داشتن.

3-(نمیدونم چی شد از 1 پریدم به 3:))
ایه رو نفهمیدم. یعنی نفهمیدم به کجای بحث ربط داره
50 درصد رو از کجا آوردی؟ یکی بگه 80 یا 20 اشتباه میکنه؟ معیار چیه؟

4- بیشتر احتمال میدم این جوری دوست دارن. این آزادی افسار گریخته براشون محترمه چون اونا رو به لذت هاشون میرسونه و حتی عذاب وجدان هم ندارن.
در مورد قرون وسطا هم یه چیز جالب اینه که چرا کسی نیست ازش دفاع کنه؟ به هر حال اون زمان آدم های عاقل و عالمی داشتن روالی رو طی میکردند پس حتما کارهاشون باید یه توجیه عاقلانه داشته باشه ولی هیچ کس نیست بیان کنه! اونم تو این روزگاری که هر چیزی رو توجیه میکنن.

1.

شاید از عین صاد شنیده ام،
علت حضور فرزندان امام علی، شاید همون حضورِ امام علی باشه؛ در حالی که اگه خودشون رهبر بودن، قطعا طورِ دیگه ای رهبری می کردن.
3.
به این که همیشه خودم رو خنگ فرض می کنم، و زیادی خوشبینم.
از اینجا که عمل کردن یا نکردن به نظرم مساوی هستن، احتمالِ موفقیتِ کشتن بیشتره، پس بکشیم بهتره.
4.
دوست داشتن که قطعا وجود داره،
ولی دستاوردهای بزرگی هم براشون داشته، همه ی پیشرفتشون رو مدیون نظام فکریشون می دونن، (که واقعا هم همین طوره)

3- اتفاقا اگه به صورت ریاضی به قضیه نگاه کنیم نتیجه طور دیگه ایه. مثلا اگه وجود تو وجود یک نفر دیگه رو تهدید کنه اونوقت احتمال 50 درصد معقوله ولی اگه وجودت وجود 3 نفرو تهدید کنه احتمال 25 درصد معقوله.حالا اگه وجودت به احتمال یک هزارم درصد هم بشریت رو تحدود کنه از لحاظ آماری باید تو رو نابود کنیم. همچین دیدی برای مثلا یک مجموعه مرغداری که به فکر صرفه اقتصادیه خوب شاید درست باشه اما جوامع انسانی مسائل فراتری دارن. توی جوامع انسانی تا خود خدا (که صاحب همه هست) حکمی رو مشخص نکرده باشه نمیشه همچین کاری رو کرد. اصلا ارزش گذاری جامعه انسانی بر اساس تعداد درست نیست. بر هیچ اساس دیگه ای هم "بشر" نمیونه خودشو ارزش گذاری کنه. چه بسا فقط کشتن یه نفر ضرری که به کل مجموعه بشریت میزنه از کشته شدن صد نفر بیشتر باشه.
4- پیشرفت ها نتیجه این نظام فکری نیست. اصلا چطور ممکنه باشه! مثلا فرض کن برای تعیین حقانیت نسبیت خاص میومدند طبق دمکراسی رای گیری میکردن. یا فرض کن توی همین علوم مهندسی که پیشرفت کردن به پلورالیزم معتقد میشدن و میگفتن همه نظریه ها میتونه درست باشه. اونوقت اصلا از این نظم علمی که دارن خبری نبود.
درست تر اینه بگیم پیشرفتشون نتیجه عمل نکردن به نظام فکریشونه.
درست تر اینه بگیم پیرفتشون توی علوم تجربی و ریاضی بوده که نظام فکریشون توی این علوم با نظام فکری انسانیشون فرق میکنه.
این نظام فکری که بر پایه واحد نبودن حق و رای اکثریت بنا شده هر جا به کار بره فساد به بار میاره. اکثر مردم نمیدانند.

3.

دیگه محاسبه ی احتمالش با ریاضیدان هاست! من دخالت نمی کنم. :|
ریاضیدان ها از فقها هم کمک می گیرن برای محاسباتشون.
بالاخره دست رو دست که نمی شه گذاشت، می شه؟ (به این بهانه که پیچیدگی سیستم زیاده، که واقعا هم زیاده، ولی تو شرایط غیبتیم دیگه.)
(بحث مهمیه گویا)
4.
معلومه که نسبیت خاص ربطی به دموکراسی نداره، هر چیزی رو در جاش استفاده می کنن.
چیزی که روی زمین داریم می بینیم، کاملا گویاست. اگه هر کسی بیاد بگه این چیزی که روی زمین هست، نتیجه ی اون تفکر نیست، بهش می گن اگه تو بهتر بلدی بهترش رو بساز، با حرف که نمی شه. و البته از جهاتی واقعا حرف درستی می زنن.
و دقت کن که نمی شه غرب رو جدا کرد به خوب و بد؛ این یه مجموعه است، نمی گم نمی شه جدا کرد، ولی خیلی خیلی خیلی سخته که بگی علمشون خوبه، سکسشون بده؛ چون واقعا این دوتا دارن به شدت روی هم تاثیر می ذارن، اصلا شاید به خاطر سکسشونه که علمشون این قدر خوبه.
درباره ی وجه مشترکِ دموکراسی و نسبیت من اینطور فکر می کنم:
هم توی علوم مهندسی، هم توی علوم نظری، هم توی جامعه شناسی و ... شون، یه قدرت حسابی دارن. اونم اینه که می گن: چی جواب می ده؟ زیاد هم به فکر حق و ... نیستن. مثلا می گن کدوم تئوری فیزیک، توی کجا بهتر جواب می ده، استفاده اش می کنیم؛ حتی به این فکر نمی کنیم که آخرِ آخرش نور ذره است یا موج، یعنی گیرِ اصلیمون سرِ این موضوع نیست، هرچند بعضی وقتا بهش فکر هم بکنیم. ولی ما گویا گیر اصلیمون سرِ همین موضوعه، که آخرِ آخرش بهم بگو نور ذره است یا موج؟ (آقا اینجا دیگه واقعا جلوی استاد حرف زدنه، ما یه چی پروندیم، اگه خیلی اشتباهه خیلی بهم نخند :| )
این طرزِ فکرشون باعث شده بتونن به ماه برن، چون براشون مهم بوده که فقط به ماه برن. اگه ما می خواستیم به ماه بریم چندتا مانع داشتیم:
اول از همه کلی از توانمون صرفِ این می شد که معاد جسمانیه یا نه؟! چیزی که شاید توی این دنیا به هیچ دردمون نخوره. (دقت کن درباره ی سفر به ماه داریم صحبت می کنیم، مثال بی ربط نزدم.) (این در علوم نظری)
بعدش در عمل به این مشکل می خوردیم که آیا درسته بریم کشورهای دیگه رو غارت کنیم یا نه؟ اینجا هم اونها از ما جلوتر هستن توی رفتن به ماه. (این در عمل)
بعدش به این فکر می کردیم که حالا توی ماه نمازمون رو چطوری بخونیم؟ و چه بسا فقه به خاطرِ این که خودش جواب این سوال رو نداشت، جلومون رو می گرفت و می گفت اصلا حالا چرا می خواید برید ماه؟!
این آخراش به نظرم ربطی به قسمتِ 4 نداشت، بیشتر به 3 مربوط بود.
نظرت چیه؟ اگه طولانیه بذار توی ملاقات حضوری.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">