طبیعت

سه چهار سال پیش بود که برای اولین بار بهار رو حس کردم. سبزیِ درخت ها شگفت زده ام می کرد. اصلا برام عجیب بود، انگار اولین بار بود که بهار رو می دیدم. نسبت به بهار شبیه بچه ها شده بودم، بچه هایی که در برخورد با هر چیزی ازش شگفت زده می شن، بچه هایی که به "چیزها" عادت نکرده ان و توی هر برخوردشون چیزای جدیدی یاد می گیرن.

تا جایی که یادم میاد اون موقع جزء اولین بارهایی بود که رابطه ی آگاهانه با طبیعت رو تجربه می کردم. طبیعت بهم چشمک می زد، شگفت زده ام می کرد، باهام صحبت می کرد، به شعفم میاورد، و غرق در لذتم می کرد. رابطه ای که نتیجه اش تولیدِ احساساتِ جدید و دانسته های جدید و توانایی های جدید بود ....

از شروعِ یه رابطه گفتم، رابطه ای که امیدوارم تا آخر عمرم ادامه داشته باشه و مدام عمیق تر بشه. (مثلا با فنا شدنِ بدنم در طبیعت :) )

------------------------------------------

- این نوشته رو بعد از دیدنِ این عکس:

 

 

در کامنت های این آدرس، نوشتم. (این عکس می تونه یکی از شوخ طبعی های طبیعت باشه، به گلبرگ های این گل دقت کنید!)

- حدود 2 3 سال پیش برای اولین بار ابرها رو تجربه کردم.

- فکر می کنم این تجربه و این رابطه ای که گفتم رو با خیلی چیزهایی که فکرشم نمی تونیم بکنیم، می شه داشت. مثلا قرآن. (اولین باری که سوره ی الرحمن رو خوندم حس کردم خدا شوخیش گرفته!)


موضوعاتِ مرتبط:
فرق طبیعت با قرآن اینه که:
لا یمسه إلا المطهرون
قشنگ بود؛ هم عکس، هم نگاه

جالبه، توی این آیه هم لمس آمده، که یکی از وجوهِ رابطه است.

:)

طاها میرویسی ۱۳ فروردين ۹۵ , ۲۰:۴۵
عکس پروفایلمو ببین!!
برای تو گذاشتم!

دیدم. این یکی خیلی بهتر از قبلیه.

چه ربطی به من داره؟ عمو؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">