دربارهی کتاب خوندن: (تجربههای شخصی)
۱. اگه بدون داشتن سوال، به سراغ خوندن بریم نباید انتظار ثمربخشی چندانی داشته باشیم. مثلا من از رابطه با همسرم راضی هستم و برم یه کتاب دربارهی رابطهی بین زوجین مطالعه کنم، چندان چیزی ازش یاد نخواهم گرفت. البته ممکنه چیزای کوچیکی یاد بگیرم یا به طور کلی اندکی رو نگرشم تاثیر داشته باشه، ولی باعث تغییر چندانی در رفتارم نخواهد شد.
البته من خودم خیلی وقتا به این صورت کتاب میخونم، به خاطر همون تاثیر اندکی که روی نگرشم میذاره، و برای تفریح.
۲. من از کمبود بهرهوری رنج میبرم، بعد میرم یه کتاب خیلی خوب دربارهی مدیریت زمان و افزایش بهرهوری میخرم و مطالعهاش میکنم.
حتی نکات مهمش رو هم یادداشت میکنم و صفحه به صفحه دنبال مصداق میگردم براش، در حین خوندن با خودم میگم چه حرفای خوبی زده! چقدر انجام این کارا میتونه زندگیم رو متحول کنه و .... حتی شاید یک هفتهای یه برنامه با اصول اون کتاب برای خودم بریزم و خوب باشم. ولی باز هم بعد از مدتی میبینم که هنوز مشکل بهرهوری دارم.
۳. یه جملهای چند وقت پیش توی ذهنم بود:
توی کتابهای مدیریت زمان اطلاعات بیش از حد به ما میدن.
شاید همین باعث میشه اثرگذاریشون کمتر بشه.
به نظرم همهی آدمهای خفنی که دور و برمون میبینیم (حتی همون کسایی که کتابهای مدیریت زمان مینویسن و توش ۱۰ ۲۰ تا روش میگن) فقط ۲ ۳ تا اصل برای مدیریت زمانشون دارن. ۲ ۳ تا اصل که با گوشت و خونشون «فهمیدهاند» و در استفاده از اونها «مهارت» خیلی زیادی پیدا کردهاند.
شاید اون ۱۰ ۲۰ تا اصل رو به ماها میگن تا فکر کنیم چقدر خفنن! یا شاید منظورشون اینا که شما خودتون باید از بین اینا ۲ ۳ تا که براتون بهترن رو انتخاب کنید و اونقدر تمرینشون کنید تا خوب «بفهمیدشون» و درشون به «مهارت» برسید.
همون قضیهی از کم شروع کردن،
من اگه امروز بخوام بهرهوریم رو افزایش بدم، میام یکی دو هفته فقط روی یک روش مدیریت زمان تمرکز میکنم، تمرین میکنمش، نتایج رو یادداشت میکنم، اگه دوست داشتم ادامه میدمش. همون یک روش میتونه زندگیم رو کلی تغییر بده، در مقایسه با این که فقط اسمِ ۲۰ روش رو یاد داشته باشم. (حتی بعضی وقتا خودمون رو با این دانشهای الکی گول میزنیم، به جای این که واقعا زمانمون رو مدیریت کنیم مدام کتابهای مدیریت زمان میخونیم!)
۴. به نظرم توی بقیهی موارد هم همینه.
کتاب خوندن برای زندگی کردنه*، و زندگی اونقدر که کتابها (حتی کتاب پیچیدگی محمدرضا 😊) نشون میدن «پیچیده» نیست.**
۵. به نظرم در لحظهی آخر ما حسرت متنهایی که نخوندیم رو نمیخوریم،
حسرت متنهایی رو میخوریم که زندگی نکردهایم.
راستی شما تا حالا چند صفحه از کتابهایی که خوندهاید رو زندگی کردهاید؟
ـــــــــــــــــــــــــــ
* حتی یادگیری با زندگی کردن (که بخشیش مطالعه است) اتفاق میافته نه با مطالعهی تنها.
** حداقل برای ما انسانها باید خیلی ساده باشه به خاطر خصوصیات مغزمون، مثلا این که در هر لحظه فقط روی یه چیز میتونیم تمرکز کنیم.