داستان خرگوش و لاکپشت (نسخه ی اوریجینال)

من هم مثل شما نسخه ی تحریف شده ی این داستان را شنیده بودم. همان نسخه ای که در آن خرگوش به خاطر غرورش به لاکپشت سخت کوش می بازد. همان که در آن لاکپشتی که آهسته و پیوسته حرکت می کند در نهایت خرگوش تیزرو را شکست می دهد.

شاید این روایت برای بسیاری آموزنده بوده، نمی دانم.

ولی برای من چندان مفید نبوده، من هیچ وقت مغرور نبوده ام و می توانم بگویم بسیار هم سخت کوش بوده ام.

ولی در یک برهه ی حدودا 8 ساله از همه ی لاکپشت های دور و برم عقب افتادم.

من خرگوشی بودم که به غرور خودم یا سخت کوشی لاکپشت های رقیم نباختم.

یک عامل مهم تر و پنهان تر در میان بود.

اصلا اجازه دهید فیلمی که از من در طول مدت زندگیم گرفته شده را نشانتان دهم، شاید خودتان علتش را متوجه شدید.

(حجم 1 مگ، 40 ثانیه)

 

 این همان داستن واقعی خرگوش و لاکپشت است. همان داستانی که حدود 3 سال پیش متوجهش شدم. همان داستانی که باید به همه ی خرگوش ها گفته شود.

پس ای همه ی خرگوش ها! گوش کنید:

اگر بدون شنیدنِ آن داستان جعلی این فیلم را ببینید حتما متوجهش می شوید.

خیلی ساده است.

خرگوش مسابقه را به سرعت شروع می کند و تا وسط های مسیر می رود.

(در دنیای ما می تواند شاگرد اول بودن در مدرسه، رتبه ی خوب کنکور و دانشگاه خوب، درآمد مناسب و "موفقیت"های دیگر باشد.)

ولی بعد ناگهان دو اتفاق بلافاصله پشت سر هم می افتد:

اتفاق اول:

خرگوش یکهو از خودش می پرسد من الان دقیقا دارم دنبال چی می دوم؟

این اتفاق نقطه ی عطف منحوس (یا مبارک) زندگی تمام خرگوش هاست. درست در همین نقطه است که سرعتشان کم و کمتر می شود و می ایستند. و به دور و برشان نگاه می کنند.

(به نظرم اوج این فیلم لحظه ایست که خرگوش سرش را بالا می آورد و به اطرافش نگاه می کند.)

اتفاق دوم:

"اوه! من کجام؟ این همه آدم دور و برم چکار می کنن؟ از چی دارن عکس می گیرن؟ اون لاکپشته چرا داره می دوه؟ اون خانمه چرا داره جلوی خط پایان منو به دویدن تشویق می کنه؟ ..." و به نظر می رسد که لیست این سوال ها هیچ پایانی نداشته باشد.

خرگوش به جای این که مثل بچه ی آدم مسابقه را به پایان برساند خودش را دیگری این سوال های مزخرف می کند از لاکپشت می بازد

 

من به ایستادن یا حتی باختنِ خرگوش اعتراضی ندارم و برایش افسوسی نمی خورم؛

من از بهتِ طولانی خرگوش ناراحتم.

من خرگوش را کاملا درک می کنم و بهتش را می فهمم. این را هم متوجهم که کارش 100برابر از کار لاکپشت سخت تر است، چون احتمالا تنها دغدغه ی لاکپشت در طول مسیر این بوده که چطور قدم بردارد که به خودش زیرلنگی نزند!

ولی نمی توانم بهت طولانی را بپذیرم، حتی اگر یک ثانیه قبل از اتمام مسابقه خرگوش راهش را ادامه می داد و می باخت، باز هم او را برنده می دانستم.

ولی حیف که این هوش زیاد، تنها ثمره اش زندگی نکردن شد.

 


موضوعاتِ مرتبط:
آقاگل ‌‌‌‌ ۰۶ آبان ۹۵ , ۱۸:۴۳
اگر اجازه صادر کنید ما نیز با این داستان همذات پنداری میکنیم. 

نوشته ام که همذات پنداری کنید. :)

و برای خرگوش های دیگه هم تعریفش کنید.

واقعاً این نسخه داستان خیلی مفیدتر بود. :)
سلام بر دوست گرامی
تبریک به این نگاه زیبا
فقط ایرادی که هست اینه که هر کس این داستان جدید رو میخونه خودش و همون خرگوشه فرض میکنه و این میشه که باز هم توی جمع خرگوشهایی هستیم که همه از زندگیه خرگوشیشون نارضی هستن و بعد از گذشت مدنها باز هم توی همون بهت باقی موندن و شاید اگه لاکپشتی این وسط بود یه راهکار خوب ارائه میداد 
در واقع هیچ لاکپشتی نه این داستان و نه نسخه قدیمی این داستان را نخواهد خوند چون داره همچنان مسیر مسابقه رو با ارامش طی میکنه و وقتی برای کارهای جنبی نداره
خدا به همه خرگوش ها کمک کنه

سلام :)

آره، راست می گی، خودم هم خیلی به این نکته توجه داشتم، می دونستم که همه خودشون رو خرگوش داستان خواهند دونست.
به نظرم فقط باید خرگوش ها حواسشون باشه که "بهتِ طولانی" غیر قابل توجیه هست. همین رو که بفهمن از بهت در میان.

به نظر شما ، چیکار باید بکنه خرگوشه؟
بدون پیدا ردن جواب همینجوری بله جلو؟ اگر جلو رفتن اشتباه باشه چی؟
چطوری میتونه سریعتر جواب رو پیدا کنه؟

کار لاکپست توجیه منطقی داره؟ اینکه بدون توجه به اینکه نتیجه کار چیه همینجوری جلو میره و مثل خرگوش واینمیسته تا فک کنه

هرچند به نظرم خرگوش باید اول وایمستاد و فکراشو میکرد تا اگر قراره بعدا پشیمون بشه اصلا وارد مسابقه نشه
(عواقب پست دوتا بعدیتون هم پیش نمیومد براش)

طبیعتا خرگوش نمی تونه خودش رو به نفهمی بزنه تا شبیه لاکپشت بشه، برای همین به نظرم منطقیه که در برهه ای عقب بمونه.

چیزی که باهاش مشکل دارم مکثِ طولانیه، 
همین جمله برای حرکتِ خرگوش کافیه:
"مگه هدفت از تمامِ این جمله ها زندگی بهتر نیست؟ پس چرا نتیجه ی افکارت زندگی نکردن داره می شه؟"
کار لاکپشت برای خودش توجیه داره، و انتظار ندارم خرگوش از لاکپشت تقلید کنه، ولی این رو متوجه باشه که سوال هایی که به ذهنش می رسن برای زندگی بهتر هستن، اگه دید زندگیش با بهت طولانیش کاملا مختل شده، بدونه که اون سوال ها احتمالا شیطانی هستن، هرچند رنگ و بوی تفکر و ... داشته باشن. (برچسبِ این نوشته خیلی مهم هست.)

درسته
پس منظور سر افراطی بودن قضیه است
من به شخصه نمیدونم دقیقا با چه مقیاسی باید زیاد یا کم بودنش رو بسنجم
از کجا معلوم که کافی باشه؟
اگر هم بفهمه زیادی هست ، باید نتیجه بگیره که همینجوری بره جلو؟
شاید جلو چاه بود
از کجا باید تشخیص داد این تفکر که وایسم و باز هم فک کنم شیطانی هست ، یا این تفکر که ولش کن برو دنبال کارت؟

واقعا سخته سوالات
این نیست که فقط از شما بپرسم
خودم هم بهش فکر میکنم و قبلا هم فکر میکردم ولی همیشه گیر میکردم و به ناچار بیخیالش میشدم تا مکثم خرگوش گونه نشه

معیارش همین مختل بودن زندگیه.

آدم با خودش می گه این همه فکر کردم چی شد؟ 
اینکه "زندگی" کنم و بیفتم تو چاه منطقی تره تا این که از ترس افتادن توی چاه بچسبم به جای اولم.
خیلی راحته، ولی شیطون پیچیده اش می کنه.

نگاه جالبیه
منم همین نگاه رو پیش گرفتم
البته با یک ته مونده شک توی دلم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">