انتخابات (بیش از ۴۰۰۰ کلمه)

(این‌ها یه مجموعه نوشته بودن که در ایام انتخابات گذاشتم، همه رو توی یه پست قرار دادم.)

سلام به همه‌ی دوستانی که این روزا عضو کلی کانال و گروه جدید شده‌اند،
مدام دارن خبرای انتخاباتی رو دنبال می‌کنن،
و با دوستان و فامیلشون در مورد انتخابات بحث می‌کنن.
می‌خواستم بگم منم مثل شما سرگرمِ این «سرگرمیِ ملی» هستم.
در همین راستا و برای سرگرم‌تر شدن خودم و شما، در روزهای آینده یه سری پست انتخاباتی خواهم گذاشت.
با ما همراه باشید! :)

---------------

برای شروع،
نه چندان بی‌ربط.

----------------------

چرا «سرگرمی ملی»؟

صفر - این سری نوشته‌ها صرفا سرگرم کننده هستند.
این نوشته‌ها برای تفریح و سرگرمی (نگارنده) نوشته می‌شن، نگارنده نه اطلاعات سیاسی چندانی داره، و نه هوش سیاسی قابل ملاحظه‌ای؛ مدت‌ها از اخبار سیاسی دور بوده و تا این لحظه تنها برنامه‌های انتخاباتی‌ای که در تلویزیون دنبال کرده این‌ها بوده‌اند: دو مناظره‌ی اول، مستند انتخاباتی رئیسی و روحانی.
طبیعتا باید به همین اندازه روی این سری نوشته‌ها حساب کرد. این نوشته‌ها از نظر سیاسی کاملا بی‌مصرف هستند. (مثل ۹۹٪ حرفایی که این روزها توی کشور زده می‌شه.)

یک - ۹۹.۹٪ حرفایی که این روزها توی کشور زده می‌شه جنبه‌ی سرگرم‌کننده داره.
چیزی شبیه به جام جهانی، یا المپیک، یا شاید هم مسابقه‌ی خنداننده‌ی برتر خندوانه.
واقعا هدف از این رویدادها این نیست که به نتیجه‌ی خاصی برسیم، صرفا قراره دور هم باشیم. موضوعی مثل انتخابات می‌تونه به مدت یکی دو ماه ما رو از زندگی روزمره‌ی کوفتیمون دور کنه و باعث بشه «مشکلات واقعی»مون رو فراموش کنیم.
در کنار این غفلت، هیجان جذابی به وجود میاره، باعث می‌شه راحت‌تر بتونیم با اطرافیانمون صحبت کنیم*، و شاید از همه مهم‌تر خوراک خوبی رو برای «رویا‌پردازی‌ها»مون تولید می‌کنه.

دو - رویاپردازی، رویاپردازی، و رویا‌پردازی.
پول ماهانه برای بیکارها،
افزایش یارانه‌ها،
حل مشکل اقتصاد،
دوستی با آمریکا،
برداشته‌ شدن تحریم‌ها
و ...
همه و همه با انجام یه کار ساده:
نوشتن یک اسم روی یک برگ کاغذ، و انداختن اون در یک صندوق؛ 
بدون درد و خونریزی، بدون تلاش، بدون فکر کردن و عرق ریختن، بدون این که حتی لازم باشه از کوچک‌ترین خواسته‌هامون چشم‌پوشی کنیم، بدون این که لازم باشه عملا کاری انجام بدیم.
همون اسمی که روی کاغذ نوشتیم همه‌ی کارها رو خودش انجام می‌ده.

خداییش فانتزی از این جذاب‌تر سراغ دارید؟ 
رویا‌پردازی از این مهلک‌تر وجود داره؟
می‌خواستم بگم شبیه سرنگیه که جامعه‌ی معتاد ما هر چهار سال یک‌بار به خودش تزریق می‌کنه، ولی قرار بود این نوشته سرگرم کننده باشه، برای همین نمی‌نویسمش.
هر چی که باشه، باعث سرگرمی که می‌شه، پس درود بر سرگرمی!

سه - ـ «برو یره! من برای «بهبود اوضاع»/«عقیده‌ام»/«کشورم» رای می‌دم.»
تنها در صورتی باهات مواقفم که در تمام چهار سال اخیر برای «بهبود اوضاع»/«عقیده‌ات»/«کشورت» دغدغه داشته بوده باشی، فکر کرده بوده باشی، برنامه ریخته بوده باشی و کار کرده بوده باشی.
همون طور که دعای بدون عمل مسخره کردن خودته، رای دادن بدون عمل (قبل و بعد انتخابات) هم مسخره کردن خودته.
اگه اهل عمل هستی جزو ۰.۱٪  باقیمانده هستی.
و اگه اهل عمل نیستی حداقل خودت آگاه باش که این انتخابات صرفا برای سرگرمیه، این‌طوری حداقل خودتو مسخره نمی‌کنی.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
* مثلا من این دفعه که آرایشگاه رفتم خیلی راحت تونستم درباره‌ی انتخابات با آرایشگر گفتگو کنم.
یا این روزا وقتی می‌رم خونمون، بحث‌های نسبتا خوبی با پدرم می‌تونم داشته باشم. این موضوعیه که همه می‌خوان راجع بهش صحبت کنن، اگه یکم مدارا داشته باشیم می‌تونیم از مصاحبت با آدما در این زمینه‌ لذت ببریم.

------------------------

درباره‌ی گاو بنفش:

ست گادین می‌گه اگه شما وقتی که دارید از یه جاده می‌گذرید در کنار جاده یه گاو سیاه و سفید به چشمتون بخوره، احتمالا اصلا نمی‌بینیدش. چون تا حالا تعداد زیادی گاو این شکلی دیده‌اید.
ولی اگه یه گاو بنفش ببینید چی؟ با تمام توجهتون نگاهش می‌کنید، احتمالا از ماشین پیاده شید و ازش عکس هم بگیرید، و تا مدت‌ها هرکی رو که ببینید باهاش درباره‌ی گاو بنفش صحبت خواهید کرد.
منظور گادین از «گاو بنفش» هر چیزی هست که توجه زیادی رو به خودش جلب می‌کنه و آدم‌ها درباره‌ش با همدیگه صحبت می‌کنن.

درباره‌ی یه چیز دیگه‌ی بنفش:

جالبه، اخیرا یه «چیز بنفش» هم توی دانشگاه تهران توجه زیادی رو به خودش جلب کرده. شاید اصلا اون دانشجو کتاب ست گادین رو خونده بوده! می‌بینید که آموزه‌های ست گادین چقدر جواب می‌دن؟!  😉
(درباره‌ی آموزه‌های ست گادین)
 

------------------------

درباره‌ی کسی که اخیرا سعی داشته گاو بنفش باشه:

همین روزهای اخیر یک نفر توی همدان سخنرانی کرده و به نظر می‌رسه می‌خواسته گاو بنفش باشه.
اگه کسی دستش به این آقا یا مشاورانش می‌رسه، بهش بگه همین ست گادین جاهای دیگه می‌گه اگه می‌خواید محصول یا خدماتتون فروش بره، پیش‌نیازش این هست که واقعا محصول مفیدی تولید کرده باشید. درسته که گاو بنفش می‌تونه «توجه» زیادی رو بهتون جلب کنه، ولی وقتی این توجه به «اعتماد» تبدیل نشه، فایده‌ی زیادی نداره. 
همچنین اگه دفعه‌ی قبل که بهتون «توجه»ی شده رو به «بی‌اعتمادی» تبدیل کرده باشید این دفعه خیلی سخته که دوباره «توجه» جلب کنید.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
لازمه یاد‌آوری کنم تخصص و اطلاعات من در زمینه‌ی مارکتینگ و تبلیغات و فروش و ... هم مثل سیاسته یا نه؟

---------------------

کمی به عقب برگردیم:
«شوک اول و دوم و سوم و چهارم! - احمدی‌نژاد»

احمدی‌نژاد همون «گاو بنفش»ه.
احمدی‌نژاد کسیه که ناچاریم درباره‌ش صحبت کنیم، حتی اگه دوستش نداشته باشیم، حتی اگه توی انتخابات نباشه.
وقتی که رهبر گفت: «اینم پشت تریبون»،
زمانی که بقایی رو معرفی کرد،
اون موقعی که رفت ثبت نام کرد،
و روزی که رد صلاحیت شد.
هر کدوم از این‌ها شوک‌هایی بوده که احمدی‌نژاد (تا این لحظه) به انتخابات امسال وارد کرده.
توی این نوشته نمی‌خوام درباره‌ی این بخش از شخصیت احمدی‌نژاد صحبت کنم.

«کسی که همه روی بد بودنش اجماع دارند»:

“Whenever people agree with me I always feel I must be wrong.”
― Oscar Wilde

برام جالبه که چطور می‌شه تمام چهره‌های اصولگرا و اصلاح‌طلب (و حتی ضد انقلاب!) با یه نفر مشکل داشته باشن (و بذارید اینم بگم، حتی رهبر هم با منع حضورش در انتخابات یه جورایی باهاش مشکل داشته باشه)؟ چطور می‌شه راست و چپ و بالا و پایین به یه نفر فحش بدن؟
این جمله‌ی اسکار وایلد در این زمینه منطقی به نظر می‌رسه.
در واقع اگه مخالف‌های احمدی‌نژاد تقسیم کار می‌کردن، عده‌ایشون بهش بهش فحش می‌دادن و عده‌ای دیگه ازش تعریف می‌کردن احتمالش وجود داشت که منم شروع کنم به مخالفت باهاش. ولی وقتی چنین اجماعی روی مخالفت وجود داره خب حق بدید آدم شک کنه.
مخصوصا مدت‌ها بعد از دورانی که قدرت دست احمدی‌نژاد بوده، مخصوصا زمانی که احمدی‌نژاد هیچ رسانه‌ای برای دفاع از خودش نداره.

«تاریخ نشون داده تبلیغات گسترده‌ی منفی، محبوبیت رو وسیع و عمیق می‌کنه»

اصولا وقتی یه نفرو برای مدت زمان طولانی، به طور گسترده، بدون این که بهش اجازه‌ی دفاع از خودش رو بدید، می‌کوبونید اون رو در موضع مظلوم قرار می‌دید (حتی اگه قبلش ظلمی کرده باشه) و شرایط رو برای به وجود آمدن یه عده فدایی برای اون آدم مهیا می‌کنید.
نمی‌خوام بگم فدایی احمدی‌نژاد هستم. ولی واقعا جوی که در حال حاضر وجود داره خیلی غیر طبیعیه! این جو توی یکی دو سال آخر دوره‌ی ریاست جمهوری احمدی‌نژاد کمی طبیعی بود، ولی الان که یک دوره‌ی کامل چهار ساله از اون روزها گذشته غیر طبیعیه.
شاید فکر کنید این‌گونه جو ساختن می‌تونه روی توده‌ها اثر بذاره (که البته درباره‌ی امام علی فکر نمی‌کنم اثر دلخواه بنی‌امیه گذاشته شد*) ولی برای افرادی که اعتماد به نفس بالا و فکرهای قوی** دارند قطعا تاثیر منفی داره. برای چنین افرادی نه‌ تنها تبلیغات عمومی و افکار مردم بی‌تاثیره، بلکه اثر عکس داره. ذهن این افراد تمایل بیشتری برای باور کردن گزاره‌های مخالف افکار و تبلیغات عمومی وجود داره. شاید اساسا به همین دلیله که مردم زمانه بهشون صفت دیوانه رو نسبت می‌دن. ( #قرآن #مجنون #پیامبر )

«این نوشته قرار نبود به این سمت بره، ولی بذارید این رو هم بگم»

من صرفا احمدی‌نژاد رو دوست دارم، حتی این هم عبارت دقیقی نیست، فکر می‌کنم این دقیق‌تر باشه: من صرفا از احمدی‌نژاد خوشم میاد. (تازه اگه عاشقش هم بودم، قدرتم به اندازه‌ی «دیوانه‌»هایی که توی بند قبل درباره‌شون صحبت کردم نبود و نیست.)
ولی افرادی که مخالف احمدی‌نژاد هستن بترسن از روزی که با این نوع تبلیغاتشون فقط و فقط ۱۰ نفر از چنان دیوانه‌هایی رو طرفدار احمد‌ی‌نژاد کنن. ۱۰ تا دیوانه که عاشق یه نفر باشن می‌تونن تاریخ رو تغییر بدن. (مثال‌هاش رو مرور کنید توی ذهنتون.)

«حالا که پرحرفی کردم، بذارید درباره‌ی تقابل اخیرش با رهبری هم چیزکی بگم»

(این بخش به درد کسایی می‌خوره که نظر رهبر براشون شبیه به حجت هست، برای دیگران مفید نیست.)
من مخالفت علنی کوچولوی احمدی‌نژاد توی اون ۱۱ روز رو، خیلی خیلی از مخالفت‌های زیرزیرکی بزرگ دیگران بهتر می‌دونم.
چنین آدمی تکلیفش مشخصه. (مربوط: کافر بهتر از منافقه، چون حداقل تکلیفش با خودش و ما مشخصه، و کافر خیلی باشرف‌تر از منافقه.)
البته اون مخالفت رو ضدیت با ولایت فقیه تعبیر نمی‌کنم، همون طور که عمل نکردن به توصیه‌ی رهبر در این روزهای اخیر رو ضدیت با ولایت فقیه تعبیر نمی‌کنم.
یک نکته‌ی خیلی خیلی خیلی مهم:
اگر رهبر احمدی‌نژاد رو «توصیه‌» به نیامدن کرد، چرا پشت تریبون این جمله رو گفت؟ (توصیه‌ی یه نفر به انجام ندادن یه کار در خفا کجا، و گفتنش پشت تریبون کجا!)
شاید بگید به خاطر این که قبلش خبر از بیت رهبری درز کرده بود. من می‌گم خب چه اشکالی داشت؟ این همه خبر درز می‌کنه و رهبر واکنشی نشون نمی‌ده، تا وقتی هم که رهبر موضع نگرفته بود در حد یه شایعه بود و صحت و سقمش مشخص نمی‌شد. بعدشم «توصیه‌ی خیرخواهانه به برادر مومن» که حکم حکومتی یا حکم شرع نیست که «مشخص شدنش» این‌قدر اهمیت داشته باشه. 
به هر حال توی صحبت‌های رهبر این دوتا جمله به نظرم متناقض میان: «توصیه‌ی خیرخواهانه به برادر مومن» و «اینم پشت تریبون».
و نکته‌ی خیلی بزرگ این بحث برای من اینه که، من تا به حال چنین تناقضی توی رهبر ندیده بودم. و به همین خاطر «حس می‌کنم» رهبر «در این زمینه‌ی خاص» «صادق» و «رک»‌ و «شبیه امام علی» نبودن.
و توی ذهن من: کسی که شبیه «امام علی» نیست، شبیه «بقیه‌ی حاکمان دنیا»ست. حالا عادل‌تر یا پاک‌تر یا خوب‌تر، ولی ....

ـــــــــــــــــــــــــــ
* نمی‌گم بلانسبت، چون نسبت وجود داره. 
** عبارت دقیق‌ترش می‌شه: دیوانه‌هایی که تاریخ رو شکل می‌دن. (خدا من رو با اون‌ها محشور کنه)
در اینجا: moshirfar.com/راهنمای-عملی-پدر-سوختگی-یا-چگونه-در-ایر/ 
می‌تونید اطلاعات بیشتری درباره‌ی این اشخاص پیدا کنید.

 

--------------------

شوک پنجم - آقا معلم چرا فحش می‌دی؟ 😒

آدم وقتی نوشته‌ای رو می‌خونه‌ تا مدتی بعد بخش‌های مختلف اون نوشته به ذهنش میاد، یه جور نشخوار فکری.
برای شخص من این اتفاق بیشتر می‌افته، هم به خاطر ساختار مغزم (وسواس فکری) و هم به خاطر این که در یک ‌سال اخیر مطالعه‌ام چه روی کاغذ و چه در فضای وب رو بسیار کم‌ کرده‌ام.
احتمالا اول یا دوم اردیبهشت بود که این نوشته‌ی محمدرضا شعبانعلی رو توی وبلاگش خوندم:
mrshabanali.com/درباره‌ی-این-راهِ-ناهموارِ-ناگزیر/
قبلا هم گفته‌ام* من وقتی یه متن رو می‌خونم خیلی در برابرش حالت انفعالی دارم، خودم رو تا جایی که بتونم به جای نویسنده می‌ذارم و با نگاه اون متن رو می‌خونم، برای همین، موقع خوندن یه متن معمولا تناقض زیادی به ذهنم نمی‌رسه، بعدشه که تناقض‌ها هجوم میارن.
در ساعات و شاید روزهای اولیه‌ی بعد از خوندن این مطلب اتفاق خاصی نیفتاد و داشتم زندگیم رو ادامه می‌دادم.
نمی‌دونم ساعت چند بود یا کجا بودم، که یکهو یه واقعیت همراه با یه عبارت از اون متن به طور همزمان اومدن توی سرم:
«من، پدر و مادرم، بسیاری از دوستانم و شاید ۱۰ ۲۰ میلیون ایرانی دیگه، سال ۸۴ و ۸۸ به احمدی‌نژاد رای داده‌ایم.»
«ما مردمی هستیم که کسانی مثل آقای ا.ن. را برای هشت سال تحمل کرده‌ایم، پس چه معنا دارد که برای رئیس جمهور فعلی که حتی مقایسه‌اش با آن آقا جفا به عقل و شعور و انسانیت است، در میانه‌ی راه هشت ساله در تصمیم خود تجدید نظر لازم باشد؟»

بی‌عقل؟ بی‌شعور؟ بی‌انسانیت؟ ...

ــــــــــــــــــــــــــــــ
* edrism.blog.ir/post/103
** دقت دارید که این سری نوشته‌ها برای سرگرمی نوشته می‌شن،
و دقت دارید که فحش خوردن از یه نفر، اون هم از یه معلم،‌ اون هم از یه دوست، اون هم از یه بزرگتر، تقریبا هیچ چیزی از ارادت آدم به اون فرد کم نمی‌کنه،
و دقت دارید که بالاخره بحث انتخاباتیه و احتمالا اون متن با دقت نوشته نشده و باید به فحوای کلام توجه کرد و چندین توجیه دیگه.

----------------------

«من اینطوری به انتخابات نگاه می‌کنم» 
(بخش اول)

این نوشته طولانی و درهم‌برهمه و مثل بقیه‌ی نوشته‌های این چند روز از نظر سیاسی کاملا بی‌خاصیت هست.
علاوه بر این، توی این روزهایی که شور انتخابات به اوج خودش رسیده و هر کس داره به هر قیمتی از کاندیدای مورد علاقه‌ش حمایت می‌کنه زیادی آروم و کلی‌گو و کلی‌نگره. 
(اخطار: حتی ممکنه بخش‌هاییش به نظرتون کاملا مزخرف بیاد.)

اصل ۱:
خلایق هر‌چه لایق:

زیاد جوش نزنید. 
انتخابات یه فرآینده که تقریبا یک هشتادمیلیونمش (تقریبا برابر صفر) دست شماست.
همون طور که به خودتون اجازه می‌دید کاندیدای مورد علاقه‌تون رو انتخاب کنید این حق رو برای مردم هم قائل باشید. 
می‌دونم که مثل بقیه‌ی اون هشتاد میلیون خودتون رو عاقل‌تر و مطلع‌تر و مهم‌تر از «مردم» می‌دونید. می‌دونم که انتخاب نیمی از «مردم» براتون هیییییچ توجیهی نداره و کاملا کاملا احمقانه است. می‌دونم که این مغز لعنتی مدام بهشتی رو پیش چشمتون میاره که با انتخاب شدن کاندیدای محبوبتون توی کشور به وجود میاد. ولی باور کنید تمام این‌ها صرفا توهمات من و شماست، شما همون یک‌هشتاد‌میلیونم قضیه هستید. (تازه اگه فرض کنیم «تو» کاملا بر انتخاب‌هات مسلط هستی و این «تو»یی که داری انتخاب می‌کنی.)
شاید کسایی که پایه‌گذار دموکراسی بوده‌اند سعی کرده‌اند اثر همین «توهمات» رو توی سرنوشت یک ملت به حداقل برسونن، و به همین خاطر بوده که به راه حلی به اسم دموکراسی رسیده‌اند. (کاری به میزان موفقیتشون ندارم)
شما راه حل بهتری سراغ دارید؟ (حرف نزنید، به اندازه‌ی قدرتتون اجراش کنید.) 
در آخر بهتون توصیه می‌کنم مثل من توی این روزها این جمله‌ی دقیق و حکیمانه رو زیاد با خودتون تکرار کنید: خلایق هر چه لایق. اگه مردم به این ... بی‌عرضه‌ی عوضی‌ دزد آشغال رای بدن، حقشون همینه که چنین آدمی ۴ سال رئیس‌جمهورشون باشه، من چرا خودمو اذیت کنم؟ واللا! 
(اسم کاندیدای منفورتون رو توی نقطه‌چین بذارید.)

-------------------

«من اینطوری به انتخابات نگاه می‌کنم»
(بخش دوم)

هر‌طور فکر می‌کنم این پست در این برهه از زمان فوق‌العاده نامربوط هست. می‌تونید خوندنش رو به بعد موکول کنید و برید سراغ پست‌ بعد.

اصل ۱.۵:
در باب اهمیت نتیجه:

۱. یک واقعیت تلخ: سهم ما در این عالم خیلی کمتر از اون چیزیه که تصورشو می‌کنیم.
راستش یک‌هشتادمیلیونمی که توی قسمت قبل بهش اشاره کردم عدد خیلی خیلی بزرگی بود. اگه خوب فکر کنیم تاثیر ما روی نتیجه‌ی انتخابات خیلی کمتر از این حرف‌هاست. 
مثلا به این نکته توجه کنید که واقعا هر کسی چقدر روی مسیر افکار و انتخاب‌هایی که می‌کنه تسلط داره؟ اگه امروز قراره به یه نفر رای بدید، فکر می‌کنید سهم «خود»تون در این انتخاب چقدر بوده؟ به نظرم این عدد خیلی کم هست.
البته این حرفی نیست که دوست داشته باشیم بشنویم، به همین خاطر تقریبا هیچ‌کس چنین حرفی بهمون نمی‌زنه. راستش منم اگه کانالم تعداد اعضای بیشتری داشت این حرفو نمی‌زدم. 😉

۲. یک واقعیت خیلی تلخ‌تر: همین سهم خیلی کوچولوی اراده‌ی ما در عالم، متاثر از بی‌نهایت اراده‌ی دیگه است.
 بذارید از یه تشبیه کمک بگیرم:
شاید فکر کنید نسبت امام خمینی به جمهوری اسلامی مثل نسبت بنّا به ساختمان هست. (معمار کبیر انقلاب)
من فکر می‌کنم نسبت امام خمینی به جمهوری اسلامی مثل یک کاه هست که روی امواج دریا رها شده! (البته خود امام هم به این موضوع تصریح دارن وقتی که می‌گن من برای خودم و شما نقشی در این انقلاب قائل نیستم.)
البته متوجه هستم که مغز ما برای بقای خودش مدام دنبال دلایل موفقیت‌هامون می‌گرده، و سعی می‌کنه عواملی که «گمان می‌کنه» احتمال موفقیتمون رو بالا می‌بره رو در خاطر نگه داره، ولی واقعیت اینه که ما هر روز که عمل ساده‌ی «بیدار شدن» رو انجام می‌دیم باید شکرگزار کلی عامل که باعث شدن این اتفاق بیفته باشیم. 
نکته‌ی دیگه اینه که مغز برای ساده‌تر کردن کار خودش از این همه پیچیدگی صرف نظر می‌کنه، و حتی به این موضوع فکر نمی‌کنه که: چه جالب! امروز صبح تونستم بیدار بشم.

۳. علم ما درباره‌ی نحوه‌ی عملکرد دنیا، در حد علم همون کاه روی دریا هست.

۴.  بهتر نیست عطای «نتیجه» رو به لقاش ببخشیم؟
می‌شه بیشتر درباره‌ی ناتوانی ما انسان‌ها چیزهایی نوشت. فکر می‌کنم فعلا کافی باشه.
بذارید این بخش رو با یه مثال تمومش کنم:
اگه وقتی دارید «به امید» رفع تشنگی آب می‌خورید، آب بپره تو گلوتون و بمیرید، افسوس خواهید خورد؟ (فرض کنیم بعدش شعور داشته باشید)
به نظرم دلیلی برای افسوس خوردن وجود نداره. یا حداقل من افسوس نخواهم خورد. (با فکرم افسوس نخواهم خورد، احساسم عادت کرده افسوس بخوره)
همین که بعد از مردن افسوس نخواهید خورد نشون می‌ده که «نتیجه اهمیت نداره»؛ و چیزی که اهمیت داره اینه: «کاری که درست می‌دونیم رو انجام بدیم.»

اصل ۲:
بیاید بلندپروازی کنیم:

آزاد شدن از بند نتیجه نتایج زیادی داره. 
یکیش رهایی از ترس (آینده) و ناراحتی (گذشته) هست.
(اخطار خیلی جدی: این آزاد شدن باید به آرامی و با احتیاط انجام بشه، همه‌ی معتادایی که توی جوب جون داده‌اند هم در بند نتیجه نبوده‌اند!)
یکی از نتایج «آزادی از نتیجه»، اینه که از مسیر لذت می‌بریم.
و وقتی از مسیر لذت ببریم می‌تونیم مقصدهای بی‌نهایت رو برای خودمون در نظر بگیریم و از راهی که توش هستیم سرمست باشیم. کسی چه می‌دونه، شاید هم به مقصدهای دور و درازمون رسیدیم.
یه طور دیگه بگم: ما که قراره در بین راه بمیریم، بذارید حداقل در بین یه راه حسابی بمیریم.
مثلا به جای این که به فکر آسایش خودمون باشیم می‌تونیم به آسایش همه‌ی مردم فکر کنیم.
دیگه واقعا دارم گنده‌تر از دهنم حرف می‌زنم. بگردیم به بحثمون:

«من اینطوری به انتخابات نگاه می‌کنم»
(بخش سوم)

اصل ۳:
قراره با انتخاب رئیس‌جمهور به چی برسیم؟

به آسایش و رفاه بیشتر؟ به زندگی بهتر؟ به قدرت بیشتر؟ به هدایت مردم به سوی خدا؟ به لذت و شادی بیشتر؟
همین یادمون باشه. هدف اصلیمون یادمون نره. حواسمون باشه برای رسیدن به این اهداف، راهی که از انتخابات می‌گذره رو انتخاب کرده‌ایم. 
اولا: راه‌های دیگه رو فراموش نکنیم.
ثانیا: توی مسیر انتخابات روی هدف اصلیمون پا نذاریم. (اون هدف هرچی که می‌خواد باشه)
هدف، وسیله‌ رو توجیه «می‌کنه»؛ فقط هدفت یادت نره. وگرنه برای رسیدن به هدفت از «هر وسیله‌ای» استفاده کن.
امام علی حواسش به هدف اصلیش بود که توی اون شورا دروغ نگفت یا در مقابل معاویه به حیله و ... دست نزد. (کاری به هدف امام ندارم، فقط باید توجه داشت بدون در نظر گرفتن هدف نمی‌شه عملکرد رو نقد کرد.) 

اصل ۳.۵:
چیزهای مهم‌تر:

طبیعیه که من هم مثل بقیه توی این ایام اخبارو دنبال کرده‌ام، برای رای آوردن یکی از نامزدها با دیگران بحث کرده‌ام، جوش زده‌ام و به بعضی از نامزدها کلی فحش داده‌ام. درسته که توی این بخش از نوشته‌ها دارم حرفای خیلی کلی می‌زنم، ولی این به معنای بی‌اهمیت بودن جزئیات نیست.
ولی فکر می‌کنم ما گاهی خیلی توی جزئیات غرق می‌شیم باید کمی بالاتر بیایم.

در کنار همه‌ی فوایدی که رای آوردن نامزد مورد علاقه‌مون داره، انتخابات بهانه است برای رسیدن به چیزهای مهم‌تر.
به قول شهاب‌ مرادی: وقتی با بچه‌ات ماشین می‌شوری هدف (اصلی) تمیز شدن ماشین نیست، هدف ایجاد احساس مسئولیت در بچه‌ و صمیمیت بیشترتون و ... است. در بسیاری از کارهایی که انجام می‌دیم این اهداف رو اشتباه می‌گیریم. 
من به انتخابات به چشم یک تمرین جدی نگاه می‌کنم. تمرین گفتگو، مدارا،‌ احترام، دموکراسی، و ....
این تمرین نتیجه‌ی خیلی پایدارتر و مهم‌تری نسبت به فردی که رئیس جمهور خواهد شد داره.
مشکل ما روی کار آمدن احمدی‌نژادها و روحانی‌ها نیست، مشکل ما این مناظره‌ی اخیر بود که برای جلب رای آدما به هر کاری توش دست می‌زدن. وقتی ما اقوام و دوست‌ها و آشنایان نمی‌تونیم با هم گفتگو کنیم، چه اهمیتی داره که رئیس‌جمهورمون کی باشه؟

بخش آخر نوشته رو فردا می‌ذارم.

--------------------

«ابراهیم رئیسی»

می‌خواستم درباره‌ی کاندیدای محبوبم هم بنویسم، ولی فرصت نمی‌شه.
شاید بعد از انتخابات درباره‌ا‌ش نوشتم.

-------------------

«من اینطوری به انتخابات نگاه می‌کنم»
(بخش چهارم)

این نوشته حرف جدیدی نمی‌زنه، حتی مفادش رو چندین مرتبه از تمام کاندیداها و طرفدارانشون شنیده‌ایم. ولی اتفاقا مغفول‌ترین موضوعات در ایام انتخابات (و غیر انتخابات) همین موارد هستن. (تمام حرف‌های «خیلی درست» همین‌طور هستن، ازشون زیاد حرف می‌زنیم و بهشون کم عمل می‌کنیم؛ مثل قرآن.)
این نوشته یه ذکر هست، و چقدر کم هستند افرادی که متذکر می‌شن. 

بعضی از چیزهای مهم‌تر:

۱. آنچه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم مپسند.

این جمله‌ رو بارها و بارها شنیده‌ایم، و بارها و بارها گفته‌ایم. ولی واقعا عمل به این جمله سخته و باید بیشتر از قبل تمرینش کنیم.
اگه توهین به نامزد مورد علاقه‌مون رو نمی‌پسندیم، هر کسی به هر کدوم از نامزدها توهین کنه تقبیحش کنیم. (توهین با نقد متفاوته، حتی تغییر یک کلمه می‌تونه توهین رو به نقد تبدیل کنه: 
به قول جهانگیری: «دروغگو هستی» نه، «اطلاعات غلط بهت دادن» آره.)
اگه دوست نداریم توی بحث‌های انتخاباتی بهمون حمله کنن، ما هم به کسی حمله نکنیم.
چقدر آزرده می‌شید وقتی یه نفر توی بحث تحقیرتون می‌کنه؟ پس چرا دیگران رو توی بحثاتون تحقیر می‌کنید؟
یه جا باید این سیکل آسیب دیدن و آسیب زدن قطع بشه، بیاید ما قطعش کنیم. 

۲. همدلی، کلید طلایی 

چند وقت پیش فکر می‌کردم چقدر این همدلی مهمه!
تقریبا توی هر زمینه‌ای که ازش صحبت می‌شه جزء مهم‌ترین و موثر‌ترین مهارت هاست:
چه توی هوش‌ هیجانی، چه توی فروش، چه توی مذاکره، چه توی روابط بین فردی، چه توی رهبری و ....
یه تمرین خیلی خوب که موقع انتخابات می‌شه انجام داد این هست:
می‌دونم رای دادن به نامزد مخالفتون از نظر شما کاملا احمقانه است،‌ و نمی‌تونید تصور کنید چطور یه نفر می‌تونه این‌قدر بی‌شعور باشه که به چنین فردی رای بده.
من چند روز پیش این تمرینو انجام دادم، تا قبلش واقعا هییییچ دلیلی برای رای دادن به روحانی نمی‌دیدم. ولی کمی که فکر کردم کلی دلیل موجه و محکم برای رای دادن به ایشون به ذهنم رسید. اصلا آخرش می‌گفتم کسی که فلان‌طور فکر کنه، حتما حتما باید به روحانی رای بده.

این تمرین خوبی‌های خیلی زیادی داره. مثلا وقتی طرفدارای رقیب رو می‌بینیم کمتر جوش می‌زنیم. می‌تونیم بهتر باهاشون بحث کنیم و حتی توانایی اقناعمون هم بیشتر می‌شه و موقع داوری کردن درباره‌ی افکار و شخصیتشون منصفانه‌تر عمل خواهیم کرد.
(نکته: افراد رو با ارزش‌های خودشون داوری کنیم. با ارزش‌های خودشون باهاشون بحث کنیم و نقدشون کنیم. تمام این‌ کارها (داوری و بحث و نقد) بدون در نظر گرفتن افکار و ارزش‌های طرف مقابل «بی‌معنیه»)

۳. گفتگو

اگه فرض کنید طرف مقابلتون عقل و شعور و انسانیت و ایمان و هوش و اطلاعاتش با شما برابره، حتی اگه این‌طور نباشه، بهتر می‌تونید باهاش گفتگو کنید.
ما خیلی وقتا طرف مقابل رو توی یک یا چند زمینه از خودمون پایین‌تر می‌بینیم و این‌طوری نمی‌تونیم باهاش خوب گفتگو کنیم.
توی گفتگو به دنبال تغییر دیگران نباشیم، یا حداقل از قیافه‌مون تابلو نباشه که می‌خوایم در عرض یک ساعت رایش رو عوض کنیم! باور کنید اینطوری توی بحث‌های اقناعیمون هم به نتیجه‌ی بهتری می‌رسیم.
اینا واضحه، ولی احتمالا به خاطر تمرین نکردن، اصلا در عمل بهشون موفق نیستیم.
شاید هم به این خاطره که پیش‌نیازهاش رو نداریم، مثلا آدما رو واقعا دوست نداریم، یا برامون اهمیت ندارن، یا احترامی براشون قائل نیستیم یا ...

۴. روی اشتراکات توافق کنیم:

قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ...
بگو ای اهل کتاب بیاید مشترکاتمون رو ملاک قرار بدیم ...

من زیاد وبلاگ‌ نمی‌خونم، ولی دوتا وبلاگ‌نویس هستن که خیلی دوستشون دارم، یکی مانی‌ب (که قبلا چندین بار بهش اشاره کرده‌ام)( 4divari-mani2.blogspot.com) و یکی زنو (zeno1.blogspot.com). مانی یه اکانت گوگل‌پلاس داره و زنو یه اکانت توئیتر. احتمالا از نظر سیاسی و حتی دینی این دو نفر در نقطه‌ی مقابل من باشن، ولی من خیلی بهشون احساس نزدیکی می‌کنم.
یکی از دلایلش اینه که این دو نفر به جای کل‌کل‌های بیهوده و دست گذاشتن روی اختلافات، سعی می‌کنن درباره‌ی «اشتراکات» و «اختلافات قابل حل» صحبت کنن.
پیشنهاد می‌کنم نوشته‌ی «تواب و پل‌ساز» در وبلاگ زنو رو بخونید.
یه مثال دیگه که توی ذهنم مونده یکی از توئیت‌های زنو هست که به این مضمون بود:
«من هر اختلافی هم که با تو داشته باشم، اگه آمریکا حمله کنه ما در کنار هم خواهیم بود.»
ببینید چقدر این نوشته همدلانه، گفتگوانه و اشتراکانه است. چقدر آدم تمایل داره با چنین آدمی به توافق برسه، یا حداقل در کنارش زندگی کنه ...

۵. ایران

بیاید ایران رو از یاد نبریم.
ایران می‌تونه یکی از مهم‌ترین اشتراکاتی باشه که ما با هم‌دیگه داریم.
به قول شهاب‌ مرادی توی تمام بحث‌ها و رقابت‌ها و کارها یک نقطه رو در نظر داشته باشیم: این‌که ایران باید یک کشور قدرتمند بشه.
لازم نیست حرف بیشتری بزنم. همین ملاک توی ذهنمون می‌تونه بسیاری از افکار و رفتارهامون رو اصلاح کنه.
راستی من از روز اول که عکس پروفایل رو تغییر دادم، به «ایران» فکر می‌کردم. اصلا کاندیدای خاصی توی ذهنم نبود، حتی چند روز پیش که فهمیدم پرچم ایران نماد یک کاندیدا هست ناراحت شدم.

می‌بخشید اگه این نوشته‌ها چندان با هیجاناتتون جور نبود. اگه کمی زودتر شروع می‌کردمشون می‌تونستن جذاب‌تر باشن. 
ممنونم که تا این‌جا همراه من بودید. 😊


موضوعاتِ مرتبط:
نجمه عزیزی ۱۸ آذر ۹۶ , ۱۷:۲۲
چقدر جالبی ادریس!  حیف که رمق حرف زدن ندارم :(   ولی باز هم تصمیم گرفتم حتما ردت را بگیرم تا 40 سالگی.  

واقعا حیف که بیشتر ننوشتید.

(تشکر نمی‌کنم چون «جالب بودن» از نظر ارزشی خنثی است.)

اتفاقا توی ذهنم بود یه پستی درباره‌ی این «جالب بودن» بنویسم.
البته کلمات دیگه‌ای هم بعضی‌ها گفته‌اند، مثلا: شلم شوربا.

تنها توضیحی که می‌تونم بدم همین صبر کردنه، خودم منتظرم ببینم از توش چی در میاد!
البته اگه بیشتر بنویسم احتمالا زودتر مشخص بشه به کجا می‌خواد برسه.

البته کامنت تامل‌برانگیز و فوق‌العاده دوست داشتنی‌ای بود، ممنونم. :)

نجمه عزیزی ۲۰ آذر ۹۶ , ۰۸:۲۹
برادر جان!  من قبلا سر این ماجراها دو سه تا رفیق فابریک ناب را از دست دادم... برگشتن دوباره ولی بالاخره جای زخمش هر دوطرف میمونه.  بنابراین خیلی سعی میکنم وارد این مقوله ها نشم حتی المقدور.
اما بدون و آگاه باش که کسی که بتواند در یک دل همزمان: شهاب مرادی و شعبانعلی و ست گادین و احمدی نژاد را صمیمانه و صادقانه جای بدهد آدم جالبی است. 
این که ردت را میگیرم هم به خاطر همون صفت صادقانه و صمیمانه هست میشه خالصانه را هم به آن افزود. ( نتیجه این که جالب اینجا خنثی نیست مثبته) 
حس میکنم از سر تسلیم و رضا و عبودیت هم دل نمیسپاری بلکه با چشمهایت (ترجیحا چشم سر) ارزیابی میکنی.  بنابراین هم جالبی هم ردت را دنبال خواهم کرد. به شرطی که همینجور صادق و صاف بمونی و خودت را بیان کنی! 

خیلی ممنون. خیلی خوشحالم که شما این تناقض‌ها رو به صادق و صمیمی و خالص بودن من ربط دادید.

امیدوارم این صفات واقعا در من وجود داشته باشه و روز به روز بیشتر بشه.

البته یه نکته‌ای هست.
آدم‌هایی که بهشون اظهار علاقه می‌کنم رو دوست دارم، 
ولی این دلیل نمی‌شه که تمام وجودشون رو بپسندم یا بهشون نقدی نداشته باشم یا حتی از بعضی جنبه‌های وجودشون تبری نجویم.
مثلا شاید الان یه سری بخش‌ها از شهاب مرادی رو نپسندم، ولی همه‌ی این‌ها دلیل نمی‌شه که او رو معلم عزیز خودم ندونم و بهش احترام نذارم و همین الان ازش چیز یاد نگیرم.

یه دلیلی که بعضی‌ها شاید براشون عجیب باشه اینه که میان یه جزء از شهاب مرادی رو در تقابل با یه جزء از شعبانعلی قرار می‌دن و بعد می‌گن تو چطور می‌تونی اینا رو همزمان دوست داشته باشی؟
در حالی که من عاشق خوبی‌هایی هستم که توی این آدم‌ها می‌بینم و سعی می‌کنم با همون خوبی‌ها، بدی‌هاشون رو هم تحلیل کنم یا نادیده بگیرم یا اصلا نبینم!

پستی که می‌خواستم درباره‌ی این تناقض‌ها بنویسم رو تقریبا تمومش کرده‌ام. به زودی منتشر می‌شه. البته اون‌جا از جنبه‌ی دیگه‌ای به موضوع پرداخته‌ام.

مطلب جالبی بود و در این روزها برای آنهایی که در روزهای پر التهاب انتخابات چشم خود را بر روی بسیاری از حقایق آشکار بسته بودند؛ عبرت آمیز.
من هم سال 84 به  احمدی نژاد رای دادم اما سال 88 اوضاع برای من فرق کرد، تفاوتی اشکار بین احمدی نژاد 84 تا رئیس جمهور پرقدرت و یکه تاز 88 دیده می شد. صدا و سیما هم احتمالاً از سال آینده در مستندهای 9 دی و بررسی اتفاقات 88 مستقیماً تقصیراتی را متوجه احمدی نژاد خواهد کرد (صدا و سیما به عنوان زبان حاکمیت). امسال هم رای من رئیسی بود. اما مشکل من با متن شما دفاع بی حد از احمدی نژاد است. دقیقاً یکی از پاشنه آشیل های ایشان داستان قهر 11 روزه است. توجیه شما هرچند که عقلانی است اما پذیرفته نیست؛ وقتی که روایت اصول گرایان نزدیک به احمدی نژاد از آن جریان را می شنویم(افرادی مثل آقای رسایی) بیشتر به دکتر فاوست شدن احمدی نژاد در آن روزها پی می بریم. توییت چند روز پیش ایشان که در کمال ناباوری نوشته است: "به قول رهبری اپوزسیون هم شدیم" مستندی بر تایید نظرات افرادی مقل من که معتقدیم آقای خامنه ای در طول دوران رهبریش برای هیچکس به اندازه ایشان مایه نگذاشت و از هیچکس هم به اندازه ایشان در محیط رسانه ای ناسپاسی ندید. اگر رهبری با ورود ایشان به انتخابات 96 مشکل داشت بخشی از آن نگرانی برای جریان اصول گرایی است که باز هم ایشان بیشترین ضربه را به آنها زد.
ضمن احترام به نظرات شما؛ احمدی نژاد از سال 87 قابل دفاع نبود!

سلام.

ممنون بابت نظرتون.
راستش من در این زمینه‌ها خیلی بی‌اطلاع هستم.
توی این متن هم نمی‌خواستم از احمدی‌نژاد دفاع کنم، می‌خواستم حسم رو نسبت بهش بگم.
این «حس» نتیجه‌ی مجموعه‌ای از اطلاعات و افکار و ... هست و حتی حوصله ندارم ازش دفاع کنم.
البته چند وقت پیش که جریان بست‌نشینی جدی شده بود درباره‌ی این احساسم کمی بیشتر فکر کردم و با چندتا از دوستام صحبت کردم،
شاید در آینده هم دوباره‌ فکر کنم بهش، ولی الان واقعا دغدغه و حالش رو ندارم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">