گداهایی به مثابه ی پرزنت کننده های حرفه ای!

قبلا اینجوری نبود! گداها کم رو بودن، فقط چندتا دعای تکراری یاد داشتن، اگر هم می خواستن خیلی خلاقیت به خرج بدن یه داستانِ خیلی تابلو سر هم می کردن، داستاناشونم تکراری بود ...

توی دو روز اخیر سه نفر ازم پول خواستن، (ظاهر گرونی ندارم، شاید به خاطر ریشام بوده)

اولیشون واقعا حرفه ای بود، یعنی اگه یه مغازه ای چیزی می داشتم حتما می ذاشتمش پشت دخل، و خیالم راحت بود که یه فروشنده ی حرفه ایه، بعد از این که ازش دور شدم به ذهنم رسید که کاش بهش پیشنهاد می دادم که بره یه جا فروشندگی کنه، مطمئن بودم خیلی سریع پله های ترقی رو طی می کرد، شاید چند سال بعد توی تلویزیون می دیدمش که داره درباره ی آموزش کامپیوتر پویان، یا چیزی شبیه به این حرف می زنه، خیلی هم تاثیرگذارتر بود. شاید تنها مشکلش همین حرفه ای بودنش بود! اگه یکم محجوب تر بود و این قدر خوب صحبت نمی کرد، یکم جدی تر به کمک بهش فکر می کردم.

اما دومی، دومی فروشنده ی خوبی نبود، ولی بازیگر عالی ای بود، قبل از نزدیک شدن بهش چهره اش معمولی بود، ولی وقتی حرفش رو شروع کرد خیلی خوب و سریع حالتِ غم رو به خودش گرفت و حتی نزدیک بود اشکش هم بریزه، خیلی هم مشتری (یعنی من) رو درگیر ماجرا می کرد، اولش یه دستِ جدی باهام داد و کشیدم یه گوشه، بعدش بوسم کرد! (فکر کردم می خواد در گوشم چیزی بگه، ولی بوس کرد)، به جدّش قسم خورد و ... ولی به نظرم زیاد روی منطقِ حرفاش فکر نکرده بود، با چندتا سوال ساده مطمئن شدم که بهش کمک نخواهم کرد.

نفر سوم ولی واقعا آماتور بود، شاید چون اون محلی که داشت گدایی می کرد زیاد ازش چیزی نمی پرسیدن و با همین جمله ی کلیشه ایش خرجش در میومده، اون محل جایی بود که روحانی های زیادی ازش می گذشتن، شاید این جور جاها جای مناسبی باشه برای گدایی. پرزنتش خیلی ساده بود: آقا یک پولی می دین برم غذایی، نونی، چیزی بخرم؟ و جواب من هم نیاز به فکر چندانی نداشت: بیا بریم نون بخریم. ولی جواب افتضاحی داد: (بعد از کمی مکث) الان نمی شه، مادرم رفته .... منم گفتم پس هر وقت شد بیا! و رفتم.

هنوز نمی دونم چطوری باید گدایی کرد که جواب بده، گفتم که نفر اول خیلی خوب پرزنتش رو انجام داد و همین باعث شد بهش چیزی ندم. می تونه موردِ خوبی برای بررسی باشه.

----------------------------

حاج آقا قاسمیان حرف های خوبی درباره ی گداها زدن:

* همونطور که یه گدا شاید دروغ بگه، شاید هم راست بگه، باید طوری رفتار کنیم که اگه راستگو بود ما معذور باشیم.

* نباید به کسایی که دروغ می گن کمک کنیم، به جاش برای این که حسِ کمک تومون نخشکه همون جا مقداری پول از جیبمون در بیاریم و توی اولین صندوق صدقه ای که می بینیم بندازیم. (هرچند حاج آقا مرادیِ عزیز می گن به خاطر خشک نشدنِ همین حس کمک کنید)

* خیلی اوقات محک های ساده ای برای تشخیص راست و دروغ وجود داره، بریم براش چیزی بخریم که بخوره، یا پیشنهاد یک کار ساده رو بهش بکنیم ...


موضوعاتِ مرتبط:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">