یه بخشی از یه صحبت با یه دوستم دربارهی قرآن
یه جملهای داره ملکیان،
میگه من مسئلهم دین یا روانشناسی یا خدا یا هر چیز دیگهای نیست.
مسئلهام انسان هست.
و هر چیزی که به نفع انسان باشه.
میگه من عاشق چشم و ابروی دین یا روانشناسی نیستم، اگه فایدهای برای «انسان» داشته باشن میپذیرمشون.
و روی این موضوع هم حساسیت ندارم که اسمشون چیه یا از کجا اومدن. از این هم نمیترسم که دیگران چه برچسبهایی بهم بزنن.
میدونم که با مدل ذهنی ما یکم ناسازگاره، یا حداقل یکم غریبه،
ولی یکم که تامل کنیم منطقی به نظر میرسه،
خدا هم میگه استجیبوا لله و لرسول اذا دعاکم لما یحییکم
اگر چیزی برای من حیات به ارمغان نیاره به گفتهی قرآن اصلا از خدا و رسول نیست،
و حیات رو هم ناچارا باید خودمون تشخیص بدیم، (حالا با کمک رسول یا قدم به قدم یا هرچی رو کار ندارم، اصل تشخیصش با خودمون هست)
چه بسا شیاطینی که به آدمها گفتهاند که فلان علم و عمل براتون حیات جاودانه میاره و همین حیات زمینیشون رو هم ازشون گرفتهاند.