تلخیِ قرآن 1
اول های قرآن خوندنم، قرآن خیلی برام سخت بود، کاش سخت بود، خوب که فکر می کنم می بینم تلخ بود، فرقِ تلخ با سخت اینه که سخت رو می شه انتخاب کرد و بعد تحملش کرد، و کم کم آسون می شه، ولی تلخ اصلا با مزاج آدم ناسازگاره، آدم نمی تونه انتخابش کنه.
خدا مدام تهدید می کرد، مدام برای کافرا خط و نشون می کشید، همین طور برای منافقا، هر کسی که بندگیش رو نمی کرد به قیامت و جهنم و آتیش حواله می داد.* آدم مدام فکر می کرد مجبوره، یا بندگی خدا رو بکنه (خدایی که نه دوستش داره و نه حتی می شناسدش)، یا بره تو جهنم! (خب شاید یه نفر نمی خواست بندگی کنه! زوره؟ :( )
خیلی جاها (شاید بیشتر جاها) حتی حرف از منطق نبود، خدا می گفت کسایی که بنده ی من نیستن قلبشون مشکل داره، عقل ندارن، از حیوون کمترن و ...
جاهایی هم که خدا سعی می کرد منطقی بحث کنه، آن چنان منطقی به نظر نمیومد، مثلا می گفت خدا همون کسیه که جهانو خلق کرده، و طوری می گفت که انگار شکی توش نیست، حتی حرف توی دهنِ ما می ذاشت، می گفت اگه ازشون بپرسی کی جهانو خلق کرده، حتما می گن خدا!** در حالی که سرِ همین موضوعِ به ظاهر بدیهی کلی ان قلت می شد آورد، حتی سرِ بدیهیات هم نمی تونستم با خدا به توافق برسم.
ولی با همه ی این مشکلات، بی عاریم به کمکم اومد! توی نوشته ی بعدی بیشتر راجع بهش باهاتون صحبت می کنم.
--------------------------
* آمار نگرفتم، ولی با نگاهی که اون موقع به قرآن داشتم فکر می کردم نسبتِ بیشتری از حرفای خدا ترسوندن از جهنمه، تا تشویق کردن به بهشت (هنوز هم نمی دونم). حتی اگه جایی از بهشت و جهنم صحبت می شد، جهنمش برام پررنگ تر بود.
- می خواستم توی این نوشته بخشی از راه حل رو هم بگم، ولی دیدم بهتره مشکل رو بیشتر توضیح بدم، همچنین قراری که با خودم سرِ 4 تا پست هم گذاشته بودم به هم خورد، پیش می ریم (نامنظم)، تا ببینیم چی پیش میاد.
- ممنون که نظر نمی دید. (مثلا یه نظر می تونه این باشه که این موضوعات هیچ جذابیتی برام نداره، لطفا درباره ی ... (موضوع مورد علاقه تون) پست بذارید. ممنونم.)